فريدونِ فرّخ، فرشته نبود

به مشك و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش يافت اين نيكويي

تو داد و دهش كن، فريدون تويي

(فـردوسي)

در آذر 1324 خورشيدي، فرزندي از هوشنگ خنجري و سرور بهرامي، چشم به دنيا گشود كه از خرسندي، نامش را خداداد نهادند. پدر و مادر هر دو از دهشمندان زرتشتي و نامور روستاي خرّمشاه یزد بودند و یگانه فرزندشان را در خردسالی راهی دبستان خدادادی خرّمشاه کرده و سپس براي پیگیری آموزش، رهسپار دبيرستان‌هاي كيخسروي و ماركار نمودند. وي هماره از دانش‌آموزان زبده بود. پس از گرفتن دیپلم، دوران سپاهي‌‌ دانش را در اليگودرز مي‌گذراند كه پدرش از دنيا رفت.

پس‌ازآن به استخدام آموزش‌وپرورش يزد درآمد و به اِرنان پشتكوه يزد رفت، هشت سالي را در آن روستا ماند. پس از پذيرفته شدن، در دانشسراهاي راهنمايي اصفهان و يزد تحصيل كرد و کامیاب به دريافت كارداني رياضي شد. يك ماهي نيز با راتبۀ (بورس) تحصيلي راهي لندن شد. با پشتكاري كه داشت، دانشنامة رياضي خود را از دانشگاه پلي‌تكنيك تهران دريافت كرده و در زمرة بهترين دبيران رياضي يزد درآمد.

خداداد در سال 1359 پیوند زناشویی كرد و دستاورد آن سه فرزند برومند و ممتاز به نام‌های ناهید، نسرین و هوشنگ در رده‌هاي گوناگون آموزشي است. ده سال پس از آن بيماري سرطان پیکرش را در برگرفت. ولی برخلاف پندار همگان، روحيّة استوار و پایدار خود را تا واپسين دم زندگاني نگه داشت و با دلاوري به پيشبازي اين بيماري جان‌فرسا رفت، دمي از تلاش و كوشش بازنایستاد و تا آخرين دم زندگی، خنده بر لب داشت. زيرا رفتن به دنياي ديگر را نوردي مي‌دانست كه در ره كمال بایسته است. وی با اینکه پیش از درگذشت می‌دانست که سرطان دارد، همیشه با نیرو و سرزنده بود و مردم از خوی مهربان این دبیر شکیبا در شگفت می‌شدند. وی سال‌ها در دبیرستان کیخسروی آموزش داد و سرانجام در دهم تیر 1375 قلب مهربان اين دبیر شكيبا براي هميشه از تپيدن ايستاد.

کارهای فرهنگي

خداداد از همان اوان كودكي، دل‌بستگی بس شگرف به فرهنگ و ادب و تاريخ ایران پيدا كرد؛ و اين دل‌بستگی و تشنگی را تا واپسين روزهاي زندگي به همراه داشت. هميشه در جستجوي دانش و فرادادن آن بود. در روزهاي خدمت در سپاهی دانش در روستاي اليگودرز، نشست‌های شاهنامه‌‌‌خواني بر پا كرده بود. در زمينة آموختن و آموزش از سرآمدان دبيران بود. به گره‌گشايي کارهای فرهنگي و تاريخي همكيشان خود مي‌پرداخت.

كلاس‌هاي ديني و «گاتاها» خواني برای هم‌کیشان خود بر پا مي‌كرد. كتابخانة ناهيد خرّمشاه را بنیان گذاشت و انجمن زرتشتيان خرّمشاه را کارآ و پويا مي‌كرد. كمتر دانش‌پژوهي بود كه از خوان گستردۀ او بي‌بهره برگردد. کمابیش بیشتر کسانی که درزمینۀ پیشینه و بناهای زرتشتیان یزد کار می‌کردند، با او در پیوند بودند. قلمي روان داشت. گواه آن، گفتارهاي گوناگون وي در ماهنامه‌های: چيستا، هوخت، فروهر و مجموعه مقالات كنگرة تحقيقات ايراني است.

در بسياري از پژوهش‌ها كه به‌گونه‌ای با زندگي، آیین و فرهنگ زرتشتيان پيوستگي داشت، با کوشایی همكاري داشت. خوشبختانه در سال‌هاي پايانیِ زندگی خود کامیاب به چاپ سه كتاب به نام‌هاي: «آتش و آتشكده» (نشر فردوس، 1374) و «چهل ستاره از كهكشان انديشة زرتشت» (1374) و «بينش زرتشت» (نشر تهران، 1375) شده بود، ولی روزگار امانش نداد تا «فرهنگ واژگان زرتشتيان يزد» را به سامان رساند، امید كه يادداشت‌هاي وي به‌گونه‌ای در دسترس پژوهندگان گذاشته شود تا آیندگان بتوانند از واژه‌ها و برگه‌های او بهره‌ای خوب ببرند. به‌ویژه آنكه مي‌دانيم خانم دکتر كتايون مزداپور، دفترهای نخست تا سوم «واژه‌نامۀ گویش بهدينان يزد» را چاپ كرده است و کیخسرو کشاورز نیز فرهنگ زرتشتیان یزد را چند سالی است در بیرون از ایران چاپ کرده است.

منش و كردار

وی بسيار مهربان و خوش‌رو بود. مهمان‌نوازي را به بهترين گونه به انجام مي‌رسانيد. پنهاني و به‌دوراز چشم همه، بينوايان و همكيشان و همسایگان خود را دستگيري مي‌نمود. بدون اینکه کسی بداند، پنهانی بیشترین یاری‌ها را به مردم‌ها می‌رساند. با آنكه بيماري جانكاهي داشت، هيچ‌گاه درهاي نااميدي را به روي خانواده‌اش نگشود. در هر کنشگری اجتماعي، او يك پاي ثابت بود. فروتن و خاكسار و به‌دوراز هياهو بود. به‌راستی و درستی، سه پيام ارزشمند «گفتار نيك، پندار نيك، كردار نيكِ» پيامبر باستاني ايران، زردشت را ارج مي‌گذارد.

به‌رایگان، دانش آموزان بي‌نوا را درس مي‌آموخت، وقت‌شناس و شكيبا بود. ساده مي‌پوشيد و ساده مي‌زيست. گره‌گشاي بسياري از دشواري‌هاي مردم و دانش‌آموزانش بود. نشانة سپاس‌داری از وي در روزهاي سوکواري به‌درستی آشكار گشت كه چه سان دانش‌آموزان و دوستان و یاران مسلمانِ و زرتشتی وي به آیین پُرسه و گرامیداشت او آمده و براي شادي روانش فاتحه و دعا خواندند. بسياري از انجمن‌هاي زرتشتيان ايران و يزد با برپايي آئیني، ياد و نامش را گرامي داشتند كه:

زنده و جاويد ماند هر كه نکونام زيست[1]


*برگرفته از کتاب یادگار نیک: حسین مسرّت.


[1]. با بهره‌گيري از يادداشت‌هاي كورش نيكنام و آگاهی از بازار كتاب.