سخن ناشر کتاب پژوهی*

بسیاری از اهالی نشر و کتاب طیّ سال ها فعالیت خود در این حوزه تجربیاتی کسب میکنند که بسیاری از این تجربیات در قالبهایی چون، کوتهنوشته و گفتوگو در گوشههایی از مجلات و روزنامهها چاپ و انتشار مییابد. امّا این نوشتهها و گفتوگوها بهجهت اختصار و نداشتن قالبی علمی چندان مهم نمینماید و بهمرور بهورطۀ فراموشی سپرده و از ذهنها میگریزد.

استاد مسرّت عزیز بهواسطۀ حرفهو علاقۀ خود از روزگار دور تا بهامروز با کتاب و کتابخانه مأنوس بوده و طیّ این سالها یادداشتها و کوتهنوشتهای فراوانی از ایشان در قالبهای کوتهنوشته و گفتوگو در روزنامهها و مجلات مختلف بهچاپ رسیده است. این کوتهنوشتهها عصارۀ آموختهها و تجربههای ایشان در این حوزه است. که بدون شک برای خیل علاقهمندان بهکتاب و کتابخوانی بسیار مفید و مغتنم است.

همچنین اهتمام ایشان به جمعآوری و تدوین کوتهنوشتهها و گفتوگوها در قالب یک کتاب، خود نکته آموزندهای است که هر اهل فن و دقتی بهآن واقف است و ای کاش بزرگان و متخصّصین دیگری نیز به این مهم اهتمام و توجّه داشته باشند.

باعث افتخار است که بعد از انتشار کتاب ارزشمند در بوتۀ نقد، افتخار چاپ و انتشار کتاب دیگری از ایشان را در مجموعه کتابهای انتشار ورّاقان داریم و از ایشان برای این محبّت و بزرگواری کمال تشکر و قدردانی را دام.

قم. مجید غلامی جلیسه

مرداد-۱۴۰۲

*کتاب پژوهی: حسین مسرت، ص 9.

مردان كوشای سرزمین یزد*

حسین مسرّت

پیش درآمد

ديار يزد در هميشۀ تاريخ، زادگاه انسان‌های سختكوشی بوده است كه در سايۀ صداقت روزی می ‌جويند و در كاسۀ قناعت روزی می خورند.

انسان های جانْ سختی كه از جانْ مايه می‌گذراند تا نام شان در همارۀ تاريخ برفراز و سرفراز باشد.

انسان‌های سرسختی كه ايمانی چون كوه، قدرتی چون پولاد، دلی چون آينه و دستانی به سخاوت آفتاب دارند.

انسان‌های انديشمندی كه پيوسته در فردا زندگی می ‌كنند، ريشه در گذشتۀ پربار تاريخی خود دارند، امروز را تلاش و پاپمردی می ‌كنند، و در انديشۀ آينده، به بنياد كارگاه هايی می ‌پردازند كه عشق و شوق و مردانگی را در بوتۀ تلاش می‌ريزند و حاصلِ آن كه آميزۀ پولاد محبّت است، در دستان مردان توانمندی می ‌گذارند كه با پي‌ريزی صنايع پايه‌ای، ايران مستقل و آزاد را نويد دهند.

يزد را مرواريدى در دل كوير خوانده‏اند، مرواريدى كه در فراز و نشيب تاريخ پرورده شده، مرواريدى كه در سايه سختكوشى مردانى شكيبا، بزرگ و سرفراز، درخشندگى يافته است.

يزد را الماس كوير خوانده‏اند، الماسى كه درخشان شده از همّت، پايمردى و رنج انسان هايى است كه در كورۀ تاريخ آبديده شده‏اند. الماسى كه سترگ و عظيم شده از ايثار و جان فشانى مردان كوشا و نجيب كوير است، الماسى كه چشمنواز شده از پشتكار و كوشش زنان سازگار اين ديار است.

****

یکی از گروه هایی که باعث رشد و بالندگی هر جامعه در برابر دیگر جوامع، یا شهرها و یا کشورها می شوند، کوشندگان ، نخبگان ، برگزیدگان، خردمندان و یا به عبارتی مفاخر هر جامعه هستند.

مفاخر، بزرگان هر قومی هستند که به‌واسطۀ کوشش‌های خستگی‌ناپذیر خود در برابر دشواری‌ها، ناملایمات، سختی‌ها و تندی‌ها ایستاده و در کوران این سختی‌ها آبدیده شده‌اند. اینان در حقیقت، برگزیدگانی هستند که درراه رسیدن به آرمان‌های والای انسانی خود از هیچ کوششی فروگذاری نکردند. جنگیدند تا پیروز شدند. جنگ به معنای رفتن درصحنه‌های نبرد مسلحانه نیست؛ جنگ، بر حقّ خود پافشاری کردن است.

برخی می ‌اندیشند که اینان مفاخر به دنیا آمده‌اند و روزی حتماً در زمرۀ بزرگان قرار می ‌گرفتند و منکر تلاش این‌ گونه افراد هستند. هرچند تا اندازه‌ای می‌باید نظر آنان را پذیرفت، زیرا در جوهره (ژن) اینان از ابتدا بزرگی آفریده ‌شده بود. امّا رشد و بالندگی آن‌ها در پناه سختکوشی‌های خودشان بوده است.

در ایران ما نیز مفاخری هستند که نام شان در همۀ دوران بر سر زبان‌ها بوده و خواهد بود. در گسترۀ شهرها و ولایات نیز بزرگانی هستند که تنها در دیار خود شهره‌اند و بدین روی اهالی آنجا به بزرگی او فخر می‌ورزند. برخی از اینان ممکن است در گسترۀ کشوری هم از ناموران باشند؛ ولی در دیار خود ارجمندترند. از این ‌روی شایسته است که فرهنگ مداران هر شهر یا کشور با بهره‌جویی از اندیشۀ بزرگان به شناسایی آنان دست یازند و گام‌هایی درراه ارج گزاری آنان بردارند تا نسل کنونی بداند هیچ‌ گاه و هیچ‌ کس بزرگ ‌مردی‌های آنان را فراموش نخواهد کرد و این خود درسی بزرگ برای اکنونیان و آیندگان است. به‌ ویژه برای نوجوانان و جوانانی که سال‌های آغازین آزمودگی را پشت سر می‌نهند.

یکی از این مفاخر ، حاج محمّد صادق حمّامی، چهرۀ نام آشنای صنعت استان یزد است که در صفحات بعد، خواننده با گزارش زندگی سراسر آموزنده و خواندنی و نیز شرح خدمات او با قلم توانای آقای کاظم دهقانیان آشنا خواهند شد و خواهند دید که در سایۀ تلاش ، کوشش و نهراسیدن از دشواری ها می توان هرمانعی را پشت سر نهاد و به اوج رسید .

*مقدمه بر ویرایش دوم کتاب صادق خود ساخته اثر کاظم دهقانیان.

کتاب‌های فرّخی یزدی* (2)

حسین مسرّت

این کتاب نخستین بار به همّت حاجی شیخ ابوالقاسم افتخارالعلمای یزدی (مدیر روزنامهٔ معرفت یزد) در چاپخانهٔ سنگی شیخ احمد (احمد مدیر، صاحب‌امتیاز روزنامهٔ شیرکوه یزد) و آقا میرزا سیّد حسین (معروف به چاپخانه مدرّسی و بعدها شیرکوه) به خطّ نسخ میرزا سید حسین مدرّس در 22 جمادی‌الاول 1328 ق در 34 صفحه چاپ و پخش شد. دومین بار به سال 1355 به همّت آقایان دکتر باستانی پاریزی و ایرج افشار در مجلّه راهنمای کتاب (12) به‌صورت عکسی به چاپ رسید.

با توجّه به تاریخی بودن این منظومه، لزوم چاپ آن همراه با پیوست‌ها و شناسایی اعلام اشخاص و جغرافیایی بایسته می‌نمود. این مجموعه با ویرایش جدید در دیوان فرّخی یزدی، به کوشش نگارنده چاپ‌شده است.

3- یادداشت‌های سفر شوروی (از طهران تا مسکو)

فرّخی جزءِ گروهی بود که به دعوت دولت جوان اتّحاد شوروی در آبان 1306 ش برای آگاهی از پیشرفت‌ها و دستاوردهای کشور انقلابی شوروی از چهارگوشهٔ جهان برای شرکت در جشن‌های دهمین سال انقلاب اکتبر 1917 م دعوت‌شده بودند. در این سفر به‌غیراز وی و سلیمان‌میرزا اسکندری، دو روزنامه‌نگار دیگر به نام‌های: علی دشتی، مدیر شفق سرخ، ابوطالب شیروانی، مدیر روزنامهٔ میهن و رضا مهدوی رئیس‌التجّار، نمایندهٔ مجلس، از سوی دولت ایران شرکت کرده بودند. این مسافرت کلاًّ 22 روز (13) طول کشید و طبق برنامه‌ای که تنظیم‌شده بود، مهمانان از پیشرفت‌های کشور شوراها اطّلاع یافتند. فرّخی در بازگشت از آن کشور، شرح دیده‌ها و شنیده‌های خود را در قالب سفرنامه‌ای شیوا از شماره‌های 71 تا 87، سال هفتم (5 آذر تا 23 آذر 1306)(14) در روزنامهٔ طوفان نوشت که به گونهٔ پی‌درپی تا هفده شماره چاپ شد.

نقشی که این سفرنامه در بازتاب ادبیات روسیه در ایران داشت، انکارناپذیر است، زیرا «کوبیچکووا» نوشته است:

» به‌وسیلهٔ این‌ها بود که دانش روسی و ادبیات روسی (توفان، ترجمه‌هایی از پوشکین، تولستوی، بلینسکی و نویسندگان معاصر را چاپ می‌کرد) و نمایشنامه‌نویسی معاصر روسیه در ایران گسترش یافت، یعنی در پرتو سفرنامهٔ فرّخی که گزارشی بود از دیدار شاعر از اتّحاد جماهیر شوروی در سال 1927.»(15)­

وی با قلم شیرین خود به نگارش این سفرنامه می‌پرداخت و در آن اشعاری را هم که در آنجا ساخته بود، درج می‌کرد. هم‌زمانی چاپ این سفرنامه که در آن اشاره به پیشرفت‌های شوروی داشت با ترجمه و چاپ مقاله‌ای با عنوان «ستم و جور دیکتاتوری» در آن روزنامه، یکی از دلایل توقیف چاپ این سفرنامه و روزنامه و زندانی شدن نویسندهٔ آن بود. آقا بکف در خاطرات خود آورده است:

» روزی رضاشاه در ملاقاتی که روزنامه‌نگاران با او داشتند، هنگامی‌که به فرّخی می‌رسد به او می‌گوید: "فرّخی! دقّت کن، در مقالات راجع به روسیه درباره خوبی‌های آنان خیلی اغراق کرده‌ای"؛ و پس‌ازآن نشر این سری از مقالات متوقّف شد.»(16) فرّخی به ناگزیر در شمارهٔ 88 طوفان چنین نوشت: «شرح مسافرت طهران تا مسکو به‌واسطهٔ کسالت مدیر عجالتاً به عهدهٔ تعویق افتاد». (17)

شاید اگر مجالی می‌یافت تا آنچه را شنیده و دیده بود به‌تدریج در طوفان چاپ کند، بعدها کتابی جامع می‌شد. شاید هم آن را در دفتری جداگانه یادداشت کرده، امّا ازآنجاکه همواره در تعقیب و گریز می‌زیسته است، شاید این دفتر نیز همراه بسیاری از اشعار و نامه‌هایش گم‌شده باشد.

نکتهٔ گفتنی دربارهٔ این سفر که نشانی از حسن نیت او دارد، این است که چون پا بدان دیار گذارد و شهر آرمانی خود را دید، چنان شادمان شد که حتّی دراین‌باره غزلی سرود. امّا بار دوم که با پای خود بدان دیار رفت و از نزدیک با واقعیات تلخ دوران استالینیستی آشنا شد؛ رؤیاهایش را نقش بر آب دید. پس طبیعی بود که به‌گونه‌ای دیگر برخورد کند و چنان دل‌زده شود که چند ماه بیشتر در آن کشور دوام نیاورد و به‌سوی آلمان آهنگ سفر کند.

* طوفان امروز، س 1، ش 5 (25/7/1398): 4-6.

کتاب‌های فرّخی یزدی* (1)

حسین مسرّت

شرطِ خوبی نیست تنها جانِ من، گفتارِ خوب

خوبی گفتار داری، بایدت رفتارِ خوب

دانی کیست پیشِ خوب و بد، در روزگار

آن که می‌ماند ز کارِ خوب او آثارِ خوب

(دیوان: 30(

نام فرّخی همه‌جا قرین است با آثار به‌یادماندنی‌اش ازجمله روزنامهٔ طوفان و به‌واسطهٔ پیوند تنگاتنگی که زندگی‌اش با آثار و پیکار قلمی‌اش دارد، ذیل شرح زندگی او در کتاب پیشوای آزادی به آثار وی هم پرداخته‌شده، ازاین‌رو در اینجا هم فصلی را تنها برای یادآوری و بعضاً بیان برخی نکات فنّی می‌گشاییم. آثار فرّخی در اینجا به دو دستهٔ کتاب و روزنامه تقسیم‌شده است.

بهره نخست: کتاب

  1. دیوان

نسیم آزادی نسبی‌ای که پس از رویداد سوم شهریور 1320 در سراسر ایران وزید، بسیاری را بر آن داشت تا دادِ این بیست‌ساله ستم‌بار را به هر نحوی که می‌توانند، بستانند. برخی دژخیمان را به‌پای میز محاکمه کشاندند، برخی ناگفته‌ها را در قالب خاطرات بر زبان راندند و برخی آثار چاپ‌نشده و در تنگنا مانده را به چاپ سپردند. حسین مکی نیز با اندیشه‌ای نیک، آهنگ چاپ دیوان فرّخی را در سر پروراند.

دیوان فرّخی نخستین بار در همان سال 1320 به همّت وی گردآوری و چاپ شد. اگر نبود این همّت و دلاوری مکی، هیچ‌گاه معاصرین و ادب‌دوستان از شرح جانبازی‌های این عنصر پاکباختهٔ میهن آشنا نمی‌شدند. ازاین‌جهت همگان، به‌ویژه ادب‌دوستان تاریخ ادبیات معاصر تا اندازهٔ زیادی مدیون تلاش‌های وی در راه بازشناسی این شاعر دلباخته آزادی هستند. این دیوان از آن زمان تاکنون، بارها با اندازه‌های گوناگون و به‌وسیلهٔ انتشارات گوناگون، حتّی بدون نام یا با نام مستعار چاپ‌شده است؛ و در طول سال‌های 1320 تا 1378 ش هر گزیده‌ای که از اشعار فرّخی صورت گرفته و حتّی بیشتر شرح‌حال‌ها با اندک دگرگونی گزاره‌ها، تمامی برگرفته از چاپ مکی بوده است. حتّی یک مورد دیده نشده که یک نفر به اصل روزنامه‌های طوفان رجوع کند.

متأسّفانه در طول این سال‌ها و به دلیل حروف‌چینی‌های چندگانه و ضعف چشم تدوین‌کنندهٔ دیوان که خود نیز در مصاحبه با کیهان به آن اشاره داشته است، بسیاری اشتباهات چاپی به آن دیوان راه یافت. ازاین‌رو ویرایش دوباره دیوان اشعار بر اساس روزنامه‌های فرّخی هرچه بیشتر ضروری می‌نمود. به‌ویژه آنکه با مقابله‌ای که با شماره‌های طوفان صورت گرفت، دیده شد که اشتباهات استنساخی به متن دیوان راه‌یافته و گاهی برخی ابیات نیز از متن دیوان حذف‌شده‌اند. حتّی گاهی خود مکی در دیباچه دیوان به اشعاری اشاره‌کرده، که در متن دیوان نشانی از آن‌ها نیست. نگارنده اشعار بسیاری از فرّخی را در پژوهش‌های شفاهی خود و نیز از متن خاطرات سیاسی و روزنامه طوفان استخراج کرده است که در تصحیح جدید دیوان فرّخی آورده است. (1)

امّا چنانکه در شرح زندگی‌نامهٔ وی در این کتاب پیشوای آزادی نیز هویداست، بی‌گمان دیباچهٔ مکی دریچه‌ای بوده است بر آگاهی همگان از فرّخی، نه تمامی آنچه باید می‌آمد. چنانکه این نقیصه هنوز هم آشکار است. مرگ بسیاری از معاصرین و همبندان وی، نابودی بسیاری از اسناد و اشعار فرّخی، دلیل روشنی است بر وجود نکات کور و ناشناخته در زندگی وی. شاید در آینده به همّت برخی از خانواده‌های یزدی و صاحبان اسناد، اشعار و اسناد دیگری از او به دست آید و ما را به شرح بهتری از زندگانی او رهنمون شود.

برای فرّخی، شعر در خدمت هدف بود. ازاین‌رو هیچ‌گاه به فکر گردآوری اشعارش نیفتاد، هنوز از لابه‌لای روزنامه‌های عصر فرّخی، اشعاری از او یافت می‌شود و چنانکه همبندان وی در زندان قصر گفته‌اند، درودیوار سلول وی پر بوده از اشعار، همچنین سنگینی پرونده‌اش ناشی از اشعاری بوده که در زندان سروده و جاسوسان به مقامات زندان رسانده‌اند.

محمّد اسحاق در تذکره خود آورده است: «فرّخی را شاید بیش از بیست هزار بیت باشد و از آن جمله آنچه را در چند سال اخیر گفته و در روزنامهٔ طوفان درج‌شده است، محفوظ مانده و بقیه اگر هم به طبع رسیده باشد، پراکنده است». (2) تعداد اشعار و ابیات وی بر اساس ویرایش جدید آن از سوی نشر مولی (1391) به‌قرار زیر است: غزل (237) / قصیده (11) / قطعه (4) / مسمّط (25) / رباعی (383) / پراکنده (15 بیت) / فتح‌نامه (یک مثنوی بلند) / بر روی‌هم 3319 بیت.

بی‌گمان اشعار مندرج در دیوان او، بخش زرّینی از تاریخ مبارزات آزادی‌خواهانهٔ مردم ایران در سیاه‌ترین ادوار تاریخ خود یعنی سال‌های 1298 تا 1318 ش را دربر دارد. رباعیات وی که مربوط به سال‌های 1300 تا 1307 ش است، شرح گویایی از مبارزات فرّخی در طول دوران پرفرازونشیب زندگی وی است که اگر به ترتیب زمانی تنظیم‌شده و با اوضاع جاری کشور تطبیق داده شود، می‌توان از دیدگاه او نسبت به اوضاع و حوادث جاری روزگار آگاه شد. (از مجموع 383 رباعی وی، تنها 134 تای آن غیرسیاسی است).

ویرایش سوم دیوان فرّخی بر اساس آثار وی که دربردارنده اشعار تازه یاب اوست و منابع دیگر در 1391 به کوشش نگارنده از سوی نشر مولی چاپ‌شده است. نیز در 1381 به همّت دکتر علاءالدّین پازارگادی، بخش غزلیات و رباعیات دیوان تصحیح نگارنده به زبان انگلیسی ترجمه شد. (3) که بی‌گمان می‌توانند نقش خوبی در شناخت این شاعر برای مردم جهان بر عهده داشته باشد.

2- فتح‌نامه (4)

سردار جنگ بختیاری از فرمانروایان نکونام عصر مشروطه در یزد بود که در هنگامهٔ راهزنی و ناامنی راه‌ها، بااقتدار به سرکوبی راهزنان پرداخت و باعث خرسندی مردم یزد، به‌ویژه بازرگانان آن شد به حدّی که مدرسه‌ای را به نام تشکریه به‌پاس خدمات وی بنیاد کردند.

فرّخی نیز به‌پاس این پیروزی و دیگر خدمات سردار جنگ و دیگر سواران رشید بختیاری، به اشارهٔ سردار اسعد بختیاری، فتح‌نامه‌ای سرود که در همان 1328 ق در شهر یزد به چاپ سنگی رسید و توزیع شد (از فرّخی در سرلوحهٔ این منظومه با عنوان تاج‌الشّعرا یادشده است، ظاهراً این لقب را حکام بختیاری یزد به وی داده‌اند). بااینکه در طول دورهٔ مشروطه بیش از ده نفر از بختیاری‌ها به فرمانداری یزد رسیدند، امّا تنها سردار جنگ موردستایش فرّخی قرارگرفته است. خود در دیباچه آورده است:

» لازم دیده که با زبان الکن خود، فی‌الجمله از وقایع زمان حکمرانی و اقدامات حضرت سردار جنگ که در شهر یزد روی‌داده، به رشتهٔ نظم درآورده. خادم وطنخواهان و مدّاح نوع‌پرستان فرّخی یزدی»(5)

وی در اینجا روحیه وطنخواهی خود را آشکار کرده و گفته، غرض از ستایش سردار جنگ، ستایش از انسان‌های وطنخواه است:

نه‌تنها مدیحِ تو من می‌کنم

ز مدحِ تو، مدحِ وطن می‌کنم

که در وی یکی چون تویی، باز هست

امیرِ وطنخواهِ ملّت پرست

که ازبهر ملّت، ز جان بگذرد

برای وطن، ز این‌وآن بگذرد

دیوان: 424

فرّخی به‌غیراز این فتح‌نامه، مسمّطی هم در ستایش سردار جنگ به پیوست آن کتاب دارد که در آن تعدادی از کلمات فرانسوی مانند: «کنستی توسیون»، «سیویلزاسیون»، «اکسپوزیون» آمده است. کاربرد این کلمات نشانی است از میزان آگاهی فرّخی جوان از واژه‌ها و اصطلاحات رایج در آن روزگار، علی‌رغم اینکه وی به دلایلی که در زندگی‌نامه‌اش آمده است، موفّق به ادامهٔ تحصیل در مدرسهٔ مرسلین یزد نشد. بخشی از این مسمّط چنین است:

ای بتِ ملّت پرست، یارِ فرنگی‌مآب

داری اگر وقت، خیز، ریز به ساغر شراب

اوّلِ آزادی است، ناز مکن، رخ متاب

گاهِ مساوات شد، باده بده با شتاب

وقتِ مؤاخات گشت، تار بزن بی‌درنگ

عهدِ سِتِبداد رفت ای «سیویلیزاسیون»(6)

مملکت آباد شد ز «کنستی‌توسیون»(7)

ناز ز بازارِ حُسن به «اِکسپوزیسیون»(8)

ساز بساطِ طرب، به «اُرگن‌زاسیون»(9)

باده کنی گر به جام، چنگ زنی گر به چنگ

... ای ز تمدّن به یزد، کرده درِ عدل، باز

ظلم به عهدت نشد، جز به کبوتر ز باز

به «فرّخی» بین که هست سخنوری شعر ساز

دارد ازاین‌گونه شعر، ز دیگران امتیاز

بلی بود امتیاز، لعل و گهر را ز سنگ

دیوان: 233-231

گفته‌شده: یک‌بار که سردار جنگ برای سرکشی به مدرسه تشکریه رفته بود، دانش‌آموزان اشعار فتح‌نامه را با آواز خوانده‌اند و این باعث خوشحالی سردار جنگ شده است، پس وی به نحوی فرّخی را نواخته و موجبات تحصیل وی را در مدرسه مرسلین فراهم ساخته. (10) امّا دوستی وی با بختیاری‌ها در همین‌جا قطع نشده است. او در تهران نیز با سران این طایفه روابط گرمی داشت و مسمّط بلندی هم در شرح رشادت‌های آنان در جریانات مشروطیت، با عنوان «خواب‌نامه» سروده که با این مطلع آغازشده است:

دوش، ایران را به هنگامِ سحر دیدم به خواب وه چه ایرانی، سراسر چون دلِ عاشق، خراب

دیوان: 236

و گاه نیز به دیار بختیاری‌ها رفته و با دست‌پر از آن سرزمین برگشته است، چنانچه یک‌بار آنچه را بدو پیشکش کرده بودند به‌وسیلهٔ جلال‌الدّین رشیقی به مستمندان بخشیده است.

فرّخی چونان که باستانی پاریزی نیز بر این باور است، در این منظومه به استقبال شاهنامه فردوسی رفته (11) و در قالب یک مثنوی رزمی در بحر متقارب به شرح جنگ‌ها و پیروزی‌های سردار جنگ پرداخته و در برخی موارد به زبان شاهنامه نزدیک شده است:

ز نعلِ سمند و ز دود تفنگ

زمین، آهنین شد، هوا نیل‌رنگ

ز آهنگِ گُردان، ز دشتِ ستیز

به پا گشت هنگامهٔ رستخیز

بلرزید در دخمه، پورِ پشنگ

ز غرّیدنِ آلمانی تفنگ

دیوان: 420

و در پایان در بیان تأثیر خود از فردوسی گفته است:

امیرا منم فرّخی، کاین زمان

چو فردوسی طوسی‌ام در بیان

دیوان: 424

فرّخی یزدی شاعر آزاده ای که پاک زیست (6)

حسین مسرّت

به پايتخت کيان اي خدا بود روزي

که چشم خلق نبيند گداي دست دراز؟

****

غنا با پافشاري کرد ايجاد تهي دستي

خدا ويران نمايد خانۀ سرمايه داري را »(28)

به غير از مواردي که اشاره شد و نشاني است از بائورهاي عميق فرّخي به مذهب و اصول اعتقادي آن ، ابياتي نيز درباره ائمّۀ هدي دارد و از جمله مي گويد :

صاحب الزّمان يک ره سوي مردمان بنگر

کز پي لسان گشتند جمله تابع کافر (29)

نيز فرّخي به شرع نيز اعتقادي بس محکم دارد و در جايي «خدمت به ديگران را از واجبات مي شمرد و آن را در رديف نماز و ساير فرايض دینی قرار مي دهد :

در شرع ما که خدمت خلق از فرايض است

انصاف طاعتي است که کم از نماز نيست(30)

«اين درواقع همان روح عرفاني و حقيقت جويي است که در وجود فرّخي ريشه دوانيده و برخلاف برخي نسبت به همه چيز خوشبين است و همان نيز موجب پيشرفت کارش مي گردد ، چون متّکي به خدايي است که در همه چيز و جود دارد و در همه جا ناظر اعمال بندگان است :

از راه صنم پي به صمد بردم و ديدم

مستورۀ آيينه حق ، باطل ما بود»(31)

اميد آنکه در اين مجال اندک نگارنده توانسته باشد ابهامات و اتّهامات ناروا را از دامان پاک فرّخي آزاده بزدايد و اگر توفيقي نصيب شده به واسطۀ پاکي پرونده او بوده است نه به واسطۀ کوشش هاي نگارندگان.

پاورقي

1- اسلامي ندوشن ، محمّد علي : روزها ، تهران : يزدان ، چاپ دوم 1372 ، ج 2 : 334-333.

2- رنجبر ، احمد :«هشت مقاله (اجتماعيّات در ادبيّات )، تهران : اساطير، 1372 :98.

3- رضوي ، مسعود : لحظه اي و سخني ، ديدار با سيد محمّد علي جمال زاده ، تهران : همشهري و ديدگاه ، 1373: 92.

4- سپانلو ، محمّدعلي : شهر شعر فرّخي ، تهران : علم ، 1375 : 7.

5- معتضد ، خسرو: پليس سياسي عصر بيست ساله . تهران: جانزاده ، چاپ دوم ، 1369: 455.

6- صدري نيا ، باقر : «انديشۀ عدالت اجتماعي در شعر عصر مشروطيّت » ايران فردا ، س 1 ، ش 6 (فروردين - اردبيهشت 1372) :47 .

7-مولانا ، حميد: سير ارتباطات اجتماعي درايران ، تهران : دانشکدۀ علوم ارتباطات اجتماعي ، 1358: 270-271.

8- شيفته ، نصرالله: « فرّخي يزدي ، نويسنده و شاعر انقلابي چرا و چگونه به قتل رسيد » ، دانشمند س 18 ، ش 199 (1359) :6.

9-مصدّق ، محمّد: خاطرات و تأمّلات ، به کوشش: ايرج افشار ، تهران : علمي ، چاپ چهارم ، 1365: 344.

10- بهار ، محمّدتقي: تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران ، تهران : امير کبير ، 1363 ، ج 2 :319.

11-رزمجو ، حسين: «فرّخي يزدي ، شاعر مقاومت » سروش ، س 2، ش 68 ( 29/6/ 1359) :32.

12- سعيديان : عبدالحسين : زندگي نامۀ 101 تن از قهرمانان انقلاب خلق ايران ، تهران : مجلّۀ ميهن ، 1358 :161.

13-رضوي ، مسعود : لحظه اي و سخني ، همان، پاورقي ص 336.

14-ظفري ، ولي الله : «فرّخي يزدي » گلچرخ ، س 1 ش 3(9/7/1364) : 11 و تکرار آن در ص 10.

15-[عسکري کامران، محمّدعلي]: «فرّخي و سيد ابوالحسن حائري زاده » نداي يزد ، س 7 ،ش 259(4/9/1370) با تلخيص .

16- [-------------------] : « در حاشيۀ زندگي روزنامه نگاران يزدي » نداي يزد، س 10 ش 428 ( شهريور 1373) : .8

17- سپانلو ، محمّدعلي: شهر شعر فرّخي ، همان:11.

18- آيتي يزدي ، عبدالحسين: « فرّخي يزدي » نمکدان . س 6، ش 2 ( آذر 1320) : 10.

19- کلهر ، مهدي: « باستانگرايي در ادبيّات » ياد ، س 4 ش 10(1367):116.

20- يغمايي حبيب: « فرّخي يزدي » آينده . س 5 ، ش 4-6 (تير شهريور 1358) : 274.

21-جلالي فتح الله : « خاطره اي از فرّخي يزدي، مدير روزنامه طوفان» در کتاب : خاطرات و اسناد : سيف الله وحيد نيا ، تهران : وحيد ، 1364. ج :235.

22-هروي ، نصيرالدّوله ، رضا: دو سال روابط محرمانۀ احمدشاه و سفارت شوروي ، به کوشش: مجيد تفرشي ، تهران : نشرتاريخ ايران ، 1372 : 72-73 با تلخيص.

23-همان :79-80 با تلخيص.

24-طوفان ، س 2 ، ش 36 (15/11/1301) :1.

25- فرّخی یزدی، محمّد: ديوان فرّخي يزدي ، به کوشش: حسين مکّي ، تهران : جاويدان ، چاپ جديد 1374: 216.

26-همان :203-204.

27-حاجي شعباني ، محمّد : «يک دسته گل کويري » 5-12 رياح ، س 1 ، ش 16(24/6/1374) تا ش 24(29/9/1374) با تلخيص زياد.

28- ظفري ولي الله ، گلچرخ ، همان :11.

29-تمامي ابيات شاهد فرّخي يزدي ، از ديوان وي به کوشش حسين مکّي برگزيده شده است.

30-رنجبر ، احمد ، اجتماعيّات در ادبيّات ، همان :104.

31- همان :112.

*همچون میرزا کوچک جنگلی

**علت فرار هم روشن است:«درسال 1309 در آستانۀ انتخابات جدید مجلس شورای ملّی،یک گروه مخفی ملیون تصمیم می گیرد شب نامه ای را در اعتراض به حکومت قلدری دربار منتشر کند، متن در خانۀ فرخیدر دربند نوشته وبه کمک خود او تکثیر و پخش می شود.چند روز بعد توطئه لو می رود.عدۀ زیادی دستگیر می شوند و فرخی نهانی به مسکو می رود»(شهر شعر فرخی: 10)

***روتشتین وزیر مختار دولت شوروی در ایران بود و همانی که در شکست انقلاب جنگل و همراهی با رضا شاه نقشی مژثر داشت.

*برگرفته از برسی های نوین تاریخی ، ش 11و12 .

فرّخی یزدی شاعر آزاده ای که پاک زیست (5)

حسین مسرّت

اگر خداي به من فرصتي دهد يک روز

کشم ز مرتجعين، انتقام آزادي

حتّي در اوج حرمان و يأسي که در حبس و شکنجه برای او فراهم آمده است تا آنجا که در شعر فرّخي بازتاب بيروني داشته است، اتّکال به خداست که مونس تنهايي اوست:

به داد من نرسد اي خدا اگر چه کسي

خوشم که چون تو خداوند دادرس دارم

نه تنها در حبس، بلکه در مشکل ترين شرايط ديگر حيات نيز که براي فرّخي ايجاد مي شود، او به عنايت خداوندي چشم دارد:

اگر عدليّه حکم تخليّت اوّل کند اجرا

من بي خانمان، آخر خداي عادلي دارم

****

جز ايزد پاک، حاکم عادل نيست

جز موجد خاک، قاضي قابل نيست

به گفتۀ آقاي محمّدعلی عسکري کامران، فرّخي مرثيه سرا بوده، منتها اين مرثيه ها در ديوان فرّخي، نشر امیرکبیر چاپ نشده است، ولی در دیوان نشر جاویدان و دیوان فرّخی به کوشش حسین مسرّت است: دو بيت از اشعار جواني فرّخي در سوگ حضرت زهرا (س) در زير مي آيد:

منم آن مرغ دلخسته

شکسته بال و پر بسته

که دست آسمان هر دم

ز جايي مي زند سنگم

هرچند در دیوان فرّخی نمونه های این شعر موجود نیست، اما رگه هاي اين شعر فرّخي به مرثيه سرايي در بیت زیر نمود دارد:

دلم از اين عروسي سخت مي لرزد که قاسم هم

چو جنگ نينوا نزديک شد، داماد مي گردد

فرّخي، ستيز دائمي خود با جبّاران و حکومت قلدر وقت را با حماسه هاي بزرگ تاريخ اسلام تداعي زيبا مي بخشد در مبارزه ای که آن ها با ستم و پليدي همچون خوارج در زمان حضرت علي (ع) دارند:

نوک کلک حق نويس تيز و تند فرّخي

با طرفدار خوارج، ذوالفقاري مي کند

این باور در نثر وي نيز مشخص است، از جمله در شمارۀ 37 روزنامۀ طوفان که مخاطب مستقيم وي سردار سپه است و او به رشادت افسانه وار خود مي تازد :« يا بايد مانند قائدين شجاع و فداکار اسلام (حسين (ع) و مصعب بن زبير) با يقين به مرگ و مغلوبيّت، دامن شهامت و جانبازي به کمر استوار نموده، با ايستادگي و مقاومت در برابر ابوالهول خودسري و ارتجاع، سعادت و افتخار ابدي را در ريزش خون بي گناه خويش مشاهده نمود ، يا اينکه ...»

زبان شعري فرخي حتّي در مواردي به زبان عرفاني ناب مي رسد :

فرّخي از بندگي لاف خداوندي زند

گرچه مي داند که مردان خدا را لاف نيست

****

چون به باطن در جهان نبود وجودي غير حق

حق بود آن هم که در ظاهر به باطل مي رود

يارب اين مقتول عشق از چيست کز راه وفا

سر به کف گرفته استقبال قاتل مي رود؟

****

ما مست و خراب از مي صهباي الستيم

خمخانه تهي کرده و افتاده و مستيم

با طرّۀ دلبند تو کرديم چو پيوند

پيوند زهر محرم و بيگانه گسستيم

****

آن روز که در عرض و سما هيچ نبود

جز طاعت حق مرام ما هيچ نبود

ما راهرو طریق عرفان بودم

آن روز که نام رهنما هیچ نبود

فرّخي مسلمان زاده اي است که مبارزاتش ريشه در ايمان و اعتقاد مذهبي وي دارد. او سمبل وطن پرستاني است که با شدّت با استيلاي بيگانه و بيگانه پرستان داخلي مخالف است و علي رغم روشن بدون چنين آثار و مشخّصه هايي ملاحظه مي شود که حتّي درمواردي يکتاپرستي وي نيز زير سوال برده شده است. به نظر مي رسد مجموعه اي از عوامل دست به دست هم داده تا چنين طرز تفکّري را موجب شود .

برخي از اين عوامل مسلماً ناشي از تنگناهايي است که رژيم سلطه گر وقت براي گمراه کردن اذهان عمومي به کار گرفته است . به ياد آوريم که زمان يکي از تاريک ترين و سياه ترين ادوار تاريخي است که بر اين ملّت گذشته است . بديهي است که در چنين شرايطي عکس العمل حکومت براي ارعاب مردم تنها به خاک و خون کشيدن و يا دربند کردن چهره هاي شاخص و مبارز خلاصه نمي شود، بلکه اين همه تنها گوشه اي از چهره هاي حکومت های سلطه گر و جبّار است .

شايعه نيز با تمام عامل های حساب شدۀ خود، ترفندي است که به کار گرفته مي شود و قلم نيز در دست خصم دون بدتر از تيغ در دست زنگي مست عمل مي نمايد. هر آنچه درتوان باشد، براي به نام کردن چهره هاي مخالف به کار گرفته مي شود؛ و اين عاملي است که فرّخي را بعد از مرگ نيز رها نساخته است . آيا مي توان از تاثير چنين عواملي به سادگي گذشت ، آن هم براي کسي که نه تنها از آن همه زور و جبر و فشار و شکنجه و در به دري نهراسيده، بلکه خود به استقبال آن مي رود ».(27)

ذکر و ياد خداوند در اشعار فرّخي يزدي حضوري پيوسته دارد ، هرگاه سخن از ستم مي شود، خدا را مي خواند و ستمکاران را از روز قيامت مي ترساند. چنانکه دکتر ولي الله ظفري هم به درستي در اين باره مي نويسد:« متهم به کمونيست بودن کردنش ، امّا او خدا را از ياد نبرد :

گره گشا نبود فکر اين وکيل و وزير

مگر تو چاره کني اي خداي بنده نواز

****

خير در جنس بشر نيست خدايا رحم کن

اين بشر را که براي خير خود شر مي کند

****

تا به کي ارباب، يارب بر خلاف بندگي

چون خدايان بردهاقين کردگاري مي کنند؟

فرّخی یزدی شاعر آزاده ای که پاک زیست (4)

حسین مسرّت

ديگر شعر او که التزام او را به اسلام عينيّت مي بخشد، مربّع ترکيب ايران و اسلام است:

اي وطن پرور ايراني اسلام پرست همّتي زانکه وطن رفت چو اسلام ز دست

بيرق ايران از خصم جفاجو شده پست دل پيغمبر را ظلم ستمکاران خست

خلفا را همه دل غرقه به خون است ز کفر

حال حيدر نتوان گفت که چون است ز کفر

گاه آن است که زين ولوله و جوش و خروش که به پا گشته زهر خائن اسلام فروش

غيرت تود اسلام در آيد در جوش همگي متّحد و متّفق و دوش به دوش

حفظ قرآن را به دفع اجانب تازند

يا موّفق شده يا جان گرامي بازند

مسجد ار بايد امروز کليسا نشود يا وطن فردا منزلگه ترسا نشود

سبحه، زنّار و حرم، دير بجبرا نشود شور اسلامي بايست ولي تا نشود

بود ايران ستم ديده چو اسلام، غريب

وين دو مصدوم ز جور و ستم اهل صليب(26)

آقاي حاجي شعباني در مقاله اي مفصّل، جنبه هاي اخلاقي و مذهبي اشعار فرّخي را در هفت شماره نشريه رياح يزد بررسي کرده که در اينجا تنها به چند اشاره آن بسنده مي شود:

« در بيان اهميّت تبعيت از رهروان حقيقي و پيروي از طريق مردان خدا و مبارزه با نفس مي گويد:

پيش مردان خدا هرگز دم از هستي مزن نيستي را پيشه کن ناچيز شو، نابود باش

*****

گر در صدد خواجگي کون و مکاني با صدق و صفا بنده مردان خدا باش

توانايان در مقابل ناتوانان مسئولند و در پيشگاه عدل الهي جواب گو :

مکن هرگز بدي با ناتوانان از توانايي که گيتي بهر خوب و زشت مردم دفتري دارد

با فلاکت مملکت از چهار سو پر سائل است وز براي اين همه سائل، کسي مسئول است

چاپلوسي آن چنان صفت مذمومي است که از ديدگاه فرّخي، مستوجب بلاي آسماني است :

يک ملک بي عقيده و يک شهر چاپلوس يا رب بلا براي چه نازل مي شود

آزمندي قدرتمندان است که حقّ بيچارگان را تضييع مي نمايد و همين عامل بسياري از فجايع در دنياست:

بگذرند از کبريايي گر خداوندان آز ثروت دنيا خلايق را کفايت مي کند

از طريق نامه طوفان خود فرّخي اهل ثروت را به سوي حق هدايت مي کند

*****

سيم را نابود بايد کرد کاين شي پليد مؤمن صد ساله را يکروزه کافر مي کند

در مقابل آز، قناعت و مناعت طبع مايه سرافرازي و بي نيازي است:

از مناعت زير بار گنبد مينا مرو وز قناعت ريزه خوار روضه مينو باش

شاعر آزاده تاب تحمّل نيرنگ ها و دورنگي ها را ندارد:

پيش يکرنگان،دو رنگي چون نمي آيدپسند/يا چو يزدان پاک يا چون اهرمن مردود باش

علّت طرح اين موضوع، توهّمي است که بعضاً در مورد گرايشات اعتقادي و مذهبي وي ملاحظه مي شود. هر چند به نظر مي رسد که ارزش هاي متعالي در هر انسان به صورت انتزاعي نيز ارزشمند بوده و در تطبيق با مباني اعتقادي اصيل جامعه اسلامي ما نيز در بسياري از موارد قابل توجيه است.

في المثل، آزادگي بي چون و چرايي متبلور در شخصيّت فرّخي از آن چنان بار ارزشی برخوردار است که به تنهايي يک ارزش قابل ملاحظه است؛ يا ابرام بر مبناي اعتقادي نيز از ارزش هايي است که نزد همگان پذيرفته شده، اين دو ويژگي در جمله معروف سالار شهيدان، حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) نيز به عنوان دو ارزش متعالي نام برده شده که يکي همان است که مي فرمايد:" اگر دين نداريد در دنيايتان آزاده باشيد " و ديگر آنکه" زندگي جز عقيده و جهاد در راه عقيده نيست" يا به تعبير ديگر : " زندگي پيکار باشد در ره انديشه ها"

شک نيست که فرّخي مسلمان زاده اي است که شخصيّتش در سنين نوجواني با عشق و اعتقاد به اسلام و خاندان عصمت و ولایت شکل گرفته است.در دوره نوجوانی و پس از طيّ تحصيلات مقدّماتي، فرّخي به مدرسه مرسلين که توسّط انگليس ها در يزد داير شده است مي رود، امّا به خاطر روحيه مذهبي که در وي وجود دارد به شدّت از اين مدرسه و کساني که آن را براي تحصيل فرزندان خود مناسب ديده اند، انتقادي مي نمايد.

سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پيماني

داده او به هر پستي، دستگاه سلطاني

الخ

اين شعر، دو ويژگي بسيار مهمّ وجودي و شخصيّتي فرّخي يزدي را از همان ابتدا به نمايش مي گذارد ، يکي اعتقادات و گرايش هاي شديد مذهبي او و ديگر نفرتي است که از استيلاي بيگانه بر کشور خود دارد .به نظر مي رسد اوج نفرتي که فرّخي از بيگانگان استعمارگر و بيگانه پرستان در تمامي مراحل زندگي خود بروز داده و تمام هستي خود را نقد کرده و در گرو آن گذاشته است، جزئي از شخصيّت و باورهاي اعتقادي اوست که عميقاً ريشۀ مذهبي دارد .

همين روحيۀ پرشور، باعث اخراج او از مدرسه مي شود. به گونه اي که غيرت اسلامي و ايراني او فرياد اعتراضش را نسبت به اين جريان که عليه اعتقادات مذهبي مردم طرّاحي شده است، بلند مي سازد. اين خود، ردّپايي است که به نظر مي رسد تا پايان زندگي فرّخي نيز ادامه دارد و بر گواهي شعر او قابل اثبات است. يعني دو عنصر مذهب و وطن پرستي در تمام مراحل زندگي فرّخي در شعر وي متجلّي است:

آخر اي بي شور مردم، عِرقِ ايراني کجاست

شد وطن از دست، آئين مسلماني کجاست؟

****

اي وطن پرور ايراني اسلام پرست

همّتي زان که وطن رفت چو اسلام ز دست

فرّخي در مربّع ترکيب خود تحت عنوان : ايران - اسلام ، بازهم نگراني خود را از نظر نفوذ بيگانه و غرب در برانداختن هويّت اسلامي و ايراني هم ميهنانش ابراز مي دارد:

مسجد ار بايد امروز، کليسا نشود

يا وطن فردا منزلگه ترسا نشود

سبحه زنّار و حرم، دير بحيرا نشود

شور اسلامي بايست ولي تا نشود

بوَد ايران ستم ديده چو اسلام، غريب

وين دو مصدوم ز جور و ستم اهل صليب

جالب ترين آرمان هاي فرّخي، سال ها بعد در قالب انقلاب اسلامي مردم ايران تجلّي مي يابد؛ امّا به ياد آوريم کي کجا و در چه شرايطي فرّخي يزدي آن ها را بيان نموده است!؟

گاه آن است که زين ولوله و جوش و خروش

که به پا گشته زهر خائن اسلام فروش

غيرت تودۀ اسلام در آيد در جوش

همگي متّحد و متّفق و دوش به دوش

حفظ قرآن را بر دفع اجانب تازند

يا موّفق شده يا جان گرامي بازند

انديشۀ خدا و دين در اشعار فرّخي آن چنان قوي است که يکي از عناصر اصلي به شمار مي رود. او حتّي آرماني ترين باورهاي خود را به نام مقدّس خدا آغاز مي کند و مشيّت الهي را شرط اصلي قلمداد مي نمايد:

گر خدا خواهد بجو شد بحر بي پايان خون

مي شوند اين نا خدايان، غر ق در طوفان خون

فرّخی یزدی شاعر آزاده ای که پاک زیست (3)

حسین مسرّت

3- اگر فرّخي شاعري کمونيست يا توده اي بود ، همانند ده ها نفري که به شوروي گريختند و در آنجا ماندگار شدند، مانند: ابوالقاسم لاهوتي (شاعر نامی)، سلطان زاده و غيره در آنجا مي ماند و به مقامات عاليه مي رسيد و ورزگار خوشي داشت، نه اينکه دوباره در به در اروپا شده و با بدبختي به سر برد و به ايران برگردد و با آن وضع فجيع کشته شود ؛ محمّدعلي سپانلو در اين باره مي نويسد: «مي بايستي انتظار داشت که او نيز همچون ابوالقاسم لاهوتي سال هاي سال در سرزمين مطلوب خودش بماند؛ امّا اقامتش در مسکو چند ماهي بيشتر به درازا نمي کشد ، شايد روح آزاده و حتّي ولنگار شاعر با تعبّدات حزبي سازگار نيست ، از آنجا به برلن مهاجرت مي کند».(17)

دو نظر مشابه ديگر در اين باره وجود دارد :«نخست به روسيه رفت و به قراري که خودش در مراجعت تعريف کرد، در آنجا به مشکلات ديگري برخورد که از آن جمله محظورات مسلکي بود گويا بعضي چيزها به او پيشنهاد شده بود که قبولش براي وي گران مي آمد از اينرو در روسيه اقامت نکرد و به ممالک ديگر سفر کرد ».(18)

«مدّتي را در مسکو مي گذراند ، امّا نمي تواند در آنجا هم بماند و باز مي گردد ، او يک انقلابي سوسياليست است ، ولي چون ديگران اهل زدوبند و خودفروشي يا فکر فروشي نيست ، قبله گاه کاذبي چون مسکو هم او را نمي تواند خوب کند».(19)

حبيب يغمايي همچون آيتي يزدي در برگشت از اروپا به ملاقات فرّخی رفته بود ، و يغمايي از قول فرّخی مي نويسد: «هيچ کس به فکر کسي نيست، روس ها هم ما را براي خودشان مي خواهند. خيلي از اين حرف او خوشم آمد.»(20)

مشابه همين نقل قول را فتح الله جلالي در خاطرات خود از دوران اقامت فرّخی در آلمان دارد :

«بعد از اينکه من نظريات دکتر رزنتال (نمايندۀ حزب سوسياليست دموکرات آلمان در مجلس را با آقاي فرّخی در ميان گذاردم، خيلي عصباني شد و پرخاش کرد که اين سوسياليست ها هم مانند سايرين به حرف کسي گوش نمي دهند و هزار اشکال در يک کار جزئي مي تراشند و از اين قبيل حرف ها ».(21)

*****

4- علي رغم تبليغات دروغيني که در نشريات درباره وابستگي فرّخی به سفارت شوروي آمده بود ، در نامۀ سفير شوروي به احمدشاه آمده است ،فرّخی از نظر سفارت مردود است و دليل آن هم برخي مطالبي است که عليه شوروي و سياست هاي آن دولت آمده است نخست نظري مي افکنيم به اين نامه به نقل از کتاب « دو سال روابط محرمانۀ احمد شاه و سفارت شوروي »:

«در موقعي که من آمدم به ايران ، ملاحظۀ اخلاق و احوال مدير طوفان را کرده و از سابقۀ او مطّلع و مستحضر شدم ، فوق العادّه دربارۀ او بدبين شدم، چون ملاحظه نمودم سفارت روس در زمان روتشتين*** رقعه هايي به دولت نوشته و فقط تأميني از قوام السّلطنه براي او گرفته ، او را از سفارت خارج نمودم . ديگر به هيچ وجه من الوجوه سفارت روس با او همراهي ندارد، اگر اعلي حضرت همايوني به اوراق طوفان ملاحظه فرمايند تصديق خواهند فرمود صدق عرض مرا. زيرا که مطالبي در جريدۀ طوفان درج نموده که براي دولت روسيه مضر است . اگر ارگان سفارت روس باشد، ديگر بر ضرر سفارت روس نبايد چيزي بنويسد و همين دليل بزرگي است . مقصود اين است خاطر مبارک اعلي حضرت مسبوق باشد که مدير طوفان، مردود سفارت است.

سفارت روس دشمن زياد دارد . خيلي مطالب است که انگليس ها شهرت مي دهند ، من جمله همين جريدۀ طوفان را تحريک مي کنند بنويسند و شهرت بدهند که القاي شبهه و مغلطه به کار برده باشند ، سفارت روس را بدنام کنند ، ايراني ها را از دولت روس منزجر نمايند.اين مطالب را خوب است دقّت فرماييد».(22)

باز در همان کتاب به نقل از شارژدافر سفارت شوروي آمده است :« در مسئلۀ فرّخی باز هم خاطر نشان مي نمايم که اين شخص، خيال انقلاب دارد و پاره اي پيشنهاد غلطي به سفارت روس مي کند و ابداً سفارت تکليف خود را نمي داند گوش به حرفهاي فرّخی بدهد و به همين واسطه، مردود ما است و ابداً سفارت روس او را به خود راه نمي دهد و خاطر مبارک شاه مسبوق باشد که اگر مطالبي در جريدۀ خود مي نويسد سفارت بي اطّلاع و بي خبر است».(23)

مؤيّد کلام بالا سرمقالۀ فرّخی در روزنامۀ طوفان با عنوان: «در ايران و روسيه» است که از دولت شوروي مي خواهد که روابط آن کشور با ايران بايد دوستانه و بي طرف باشد و مي نويسد :

«... اگر ما به روسيه محتاجيم آن ها هم به همان دليل که براي احتياج ما اقامه مي کنند ، در بسته بودن راه شمال سکته وارد آمد و حمل ونقل سرمايه هاي ايران به حال ما نافع است.احتياج آن ها نيز در فقدان همين اجناس شديدتر مي گردد. ولي ما از نقطه نظر آن ها حرف نمي زنيم، بلکه اکنون براي حفظ مصالح برادران ايراني خود مجبور شده ايم جنايات و مظالم دولت تزاري را به جمهوري شوروي روس تذکّر داده و وعده و نويدهايي را که پس از امضاي آن اموال به ما داده اند، يادآور شوم البته ما متوقّع نيستيم که براي منافع ايران دولت روسيه رژيم خود را عوض کند .

ولي آن ها هم نبايد منتظر باشند که مملکت پارلماني ايران و بنيان تشکيلات سياسي ما متزلزل گرديده، تجارت انحصاري را قائل شويم، ما وقتي مشاهده مي کنيم شکست اقتصادي و فقر تجارتي به مملکت ما هجوم آورده است و يک قسمت مهم و حاصل خيز مملکت ايران دچار خرابي و لطمۀ جبران ناپذير مي شود ، ذرّه اي نمي توانيم عذر روسيۀ طرفدار رنجبران دنيا را پذيرفته و اشکالات آن ها را قبول نماييم».(24)

اي خاک مقدّس که بود نام تو ايران

فاسد بود آن خون که به راه تو نريزد

اعتقادات مذهبي در اشعارفرّخی

التزام به دين و روحيۀ اسلام گرايي از همان اوايل جواني در فرّخی نمايان بود و شاهد اين مدعا شعري است که در نوجواني عليه اولياي کليساي مسيحيان در يزد و رواج غرب گرايي سروده و فرّخی نالان از اين است که چرا نوجوانان مسلمان را از دين به در مي برند و فرياد مي زند: دين احمدي بر باد رفت:

سخت بسته با ما چرخ ، عهد سست پيماني

داده او بهر پستي ، دستگاه سلطاني

دين ز دست مردم برد فکرهاي شيطاني

جمله طفل خود بردند در سراي نصراني

اي دريغ از اين مذهب ، داد از اين مسلماني

صاحب الزّمان يکسره سوي مردمان بنگر

کز پي لسان گشتند جمله تابع کافر

در نمازشان خوانند ذکر عيسي اندر بر

پا رکاب از مهر اي امام بر و بحر

پيش از اينکه اين عالم رونهد به ويراني(25)

فرّخی یزدی شاعر آزاده ای که پاک زیست (2)

حسین مسرّت

فرّخی در تمام دوران زندگی و زندان های گوناگون خویش، منفرد و تنها بود و در زندان و آزادی او و کمونیست ها از پشت پنجره به هم نگاه می کردند و گاهی فرّخی در مقام مبارزه جویی اعتصاب ها و درگیری های آن ها را در زندان می ستود و آن ها را همانند یک تماشاگر تشویق می کرد . فرّخی یزدی در شعر، در سیاست و در روزنامه نویسی تا دم مرگ، یک رادیکالیست تنها و متکّی به خویش باقی ماند، حتی اتّهام او برای آخرین زندان، اتّهام سیاسی نبود. او را بر اساس شکایت کاغذ فروش بازداشت کردند.»(7)

حتّی برخی نویسندگان ایرانی نیز سعی کردند این اتّهام را به او بچسبانند، چنانکه استاد نصرالله شیفته می گوید: «در سال های اخیر برخی از نویسندگان چپی سعی بر این داشته و دارند که در نوشته های خود بسیاری از آزادیخواهان و مبارزان شصت سال اخیر را که درستیز با رژیم شهید شدند ، کمونیست های انقلابی معرفی کنندکه در میان این راد مردان به اسامی قهرمانانی چون : فرّخی یزدی ، شیخ محمّد خیابانی ، کلنل پسیان بر می خوریم . در مورد شادروان فرّخی یزدی باید افزود تا آنجا که در تاریخ زندگانی این مرد انقلابی مشهود است، آن مرحوم، شاعر و نویسنده ای بود سخت انقلابی، مخالف غارت و چپاول ثروتمندان و ستم به طبقات محروم کارگر و کشاورز :

] غنا با پا فشاری کرد ایجاد تهیدستی خدا ویران نماید خانۀ سرمایه داری را [

بنابر این برای ایرانیان وطن خواه که در راه مبارزه با غول استبداد و نابرابری ها شهیدانی چون میرزادۀ عشقی ، فرّخی یزدی و محمّد مسعود را داده اند ، سخت ناگوار است که نام این شهیدان را در ردیف مبارزان کمونیست ایران بیابند.»(8)

همین ترفند در عصر پهلوی نیز به کاربرده می شد ، تا چهرۀ انقلابیون را خدشه دار کنند ؛ از زبان دکتر محمّد مصدق می خوانیم که چگونه می خواستند چهرۀ شهید مدرّس و شهید فرّخی را آلوده کنند : « هر کس ابراز احساساتی می کرد و یا انتقادی از اعمال شاه می نمود، وصلۀ عضویّت حزب توده را به او می چسبانیدند و او را به اشدّ مجازات محکوم می کردند. تبعید و قتل مدرّس و فرّخی در زندان که نتوانستند آن ها را متّهم به مرام کمونیستی بکنند، یک دلیل بارز و مسلّمی است بر صدق این مقاله و تا صفحات تاریخ باقی است، خواهند گفت : آن ها را برای چه در زندان از بین بردند؟».(9)

و باز سخنی ديگر در تأييد حرف بالا،از کلام ملک الشعرای بهار : «دسته دسته ايرانيان جوان و حسّاس به جرم بالشويکي و به اين تهمت از طرف رؤسای شهربانی ، خاصّه حسين آيرم به قتلگاه فرستاده شدند».(10)

2- فرّخی ، شاعری آرمانگرا بود و مدينۀ فاضلۀ خود را بر حسب آنچه شنيده بود در شوروی می ديد، امّا وقتی پس از فرار به شوروی** ، واقعيّات جامعۀ ستم زده و خفقان انگيز آن ديار را به عينه ديد، در مصاحبه با روزنامه ايزوستیا لب به انتقاد از حکومت شوروی گشود به حدّی که دولت شوروی وی را در اختيار نمايندۀ ايران قرار داد ، امّا رژيم ايران بنا به ملاحظات سياسی اجازه داد تا وی راهی برلن شود.در اين باره دکتر حسين رزمجو و چند نفر دیگر می نويسند : « ابتدا به مسکو رفت، ولی چون مخالف رژيم کمونيزم بود ، مجبور گرديد به برلين سفر نمايد ». (11) «چون در آنجا از رژيم کمونيسم انتقاد کرد، وی را تحويل نمايندۀ سياسی ايران دادند ».(12)«در آنجا نيز به دليل انتقاداتی که به حکومت استالينستی روسيه داشت ، دوام نياورد» .(13) «خصلت آزادی انديشی و حریّت طلبی او ، وی را از انتقاد و خرده گيری نسبت به حکومتگران شوروی بازنداشت ، تا جايی که عذرش را از آن کشور خواستند ». (14)

«اقامت فرّخی يزدی در مسکو چندان نپاييد ، فرّخی تصوّر می کرد رژيم شوروی يک رژيم انقلابی ، آزادی خواه و شوروی بهشت موعود است . تصادفاً در آن هنگام دورۀ اختناق استالينستی به آرامی در حال شکل گرفتن بود و چند انتقاد ملايم فرّخی باعث شد که روابط او و دولت شوروی تيره شود ، همين مسئلۀ پناهنده شدن فرّخی به دولت شوروی و بعد رنجيدن او از اوليای آن دولت، نمودار ساده دلی فرّخی بود ». (15)

فرّخي گويا از ياد برده بود که در زمان همين روتشتين ، سفير کبير شوروي در ايران ، ميرزا کوچک خان جنگلي، قرباني سازش شوروي با رضا شاه شد ، و همين شوروي بود که براي حفظ منافع مادّي خود بسياري از ستم ها را در ايران نديد و چشم بر همه چيز بست و قرارداد بازرگاني خود را با ايران منعقد کرد .آري اين بار نوبت فرّخي بود که قرباني شود.

آقاي محمّدعلي عسکري کامران بر اساس قراين موجود و با بهره گيري از خاطرات آقاي صلاح نسب مي نويسد : « بالأخره دايرۀ زندگي به او تنگ شد و فرّخي که شوروي را در آغاز، همانند عدّه اي از ايرانيان زود باور، مدينۀ فاضله دانسته و با تحوّلاتي که در آن کشور پديد آمده بود ، با نظر خوشبيني مي نگريست ، از ايران فرار کرد و ناگهان از مسکو سردرآورد، امّا او که قبلاً نيز بيش از يک هفته به صورت ميهمان با چندتن ديگر از معاريف کشور ما در دهمين سال انقلاب روسيه در اتّحاد جماهير شوروي به سربرده بود ، با ديدي ظاهري به آنچه در آنجا مي گذشت ، نگاه کرده و از بطون قضايا بي اطّلاع بود ، امّا جرياناتي در سفر دومش اتّفاق افتاد که بکلّی عقيدۀ او را دربارۀ کمونيزم و انقلاب کمونيستي شوروي عوض کرد.

چه بهتر آنچه را بر فرّخي در آن سفر گذاشته است .ازآقاي جواد صلاح نسب يزدي که فرّخي در عشق آباد نزد برادرشان اقامت داشته بشنويم ، ايشان مي گويند :" فرّخي با برادر من که مقيم روسيه و در عشق آباد به سر مي برد ، دوست بود. او در راه مسکو در منزل برادرم فرود آمد و مدّتي را در آنجا گذراند. فرّخي به پاس ميهمان نوازي چند سکّۀ طلا را که از ايران با خود آورده بود، به اعضاي خانوادۀ برادرم داد. معلوم نيست، مأمورين چگونه از اين امر، مطّلع شده بودند که شبانه به خانۀ او ريخته و آن ها را مورد ضرب و شتم قرار داده و سکّه ها را مي گيرند .

فرّخي که قبلاً منزل را ترک کرده بود، بعداً از اين ماجرا آگاهي مي يابد و بسيار متأثّر و متأسّف مي شود. چون روس ها او را مي شناختند و مي دانستند که روزنامه نگار است . هنگام اقامت در مسکو خواستند با در فشار گذاشتن شاعر، او را وسيله اي براي تبليغات خود قرار دهند. فرّخي به آن ها مي گويد: درست است که من با حکومت ايران و ديکتاتوري رضاشاه مخالفم ، امّا با مردم ميهنم دشمني و مخالفتي ندارم ، بلکه به ايران و تمام ايرانيان که هموطنان من هستند ، عشق مي ورزم.

فرّخي که نحوۀ رفتار مأمورين را در شوروي ديده و از ظلم و جوري که بر مردم مي رفت مطّلع شد ، شروع به انتقاد نمود و با مشاهدات عيني خود در شوروي با فيلسوف عاليقدر روس ، تولستوي هم عقيده شد که نوشته است : " آن ها هم مي خواهند به وسيلۀ اعمال زور و خشونت مرام خود را پيش ببرند. آن ها نيز مي خواهند غريزۀ فطري خونريزي خود را در لفّافۀ اشاعۀ مرام کمونيزم تسکين بدهند، ولي غافل از اين هستند که ريشۀ بدبختي نوع بشر که اعمال زور و خشونت مي باشد ، باقي مي ماند».

آقاي عسکري کامران در جاي ديگر دربارۀ اين خوشبختي مي نويسد :« امّا چرا در آغاز انقلاب 1917، [شوروي] فرّخي با آن خوشبيني مي نگريست ، زيرا لنين با لغو قرارداد هاي استعماري تزارها با ايران ، در باغ سبزي را به ملّت ما نشان داد؛ از اينرو فرّخي نيز مثل بعضي ديگر فکر مي کرد ممکن است آنچه را آنان بيان مي کنند، با حقيقت توأم باشد، امّا او در سفر دوم اضطراري اش به شوروي استنباط کرد که" آن عبارت طلايي همه موهوماتند"». او از نزديک آن بهشتي را که سران انقلاب و پيروانشان نويد مي دادند، جهنم يافت و به جاي آزادي، بانگ ديکتاتوري و خودکامگي شنيد و دل از آن ديار برکند».(16)

فرّخی یزدی شاعر آزاده ای که پاک زیست (1)

حسین مسرّت

ما مست و خراب از می صهبای الستیم

خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم

باطرّۀ دلبند تو کردیم چو پیوند

پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم

شرح زندگی و مبارزات فرّخی یزدی و کوشش هایی که این سرباز دلیر و این شاعر آزادۀ ایرانی داشته است ، بر کسی پوشیده نیست؛ که فرّخی آزاده ای پاک باخته بود. که حاضر نشد « در پای خوکان بریزد مر این درّ قیمتی را » و به بهای به دست آوردن آزادی خویش از آزادی مردم ایران بگذرد.

فرّخی در آزمایشگاه بلند انسانیّت و مردانگی سربلند بیرون آمد، زیرا در آن وانفسای تنگدستی مردم ایران، دست یابی به رفاهی که در اثر نمایندگی مجلس شورا حادث شده بود،کمتر کسی را به اندیشۀ تغییر موقعیّت به دست آمده وامی داشت.وی دست از مبارزه برنداشت و برای احقاق حقوق مردم و رفع ستم از آنان و استقلال ایران، مردانه تا پای جان ایستاد و به قول خودش: « تسلیم نمود جان و تسلیم نشد» و چه باک اگر به او تهمت هایی روا دارند ، زیرا: « آنان که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است » در این گفتار کوشش می شود تا به اهمّ موارد اتهامی فرّخی فقط بر مبنای نظرات صاحب نظران و شاهدان عینی پاسخ گفته شود، شاید در آینده اسنادی دیگر از دوران سیاه پهلوی به دست آید و برگ های سپید دیگری بر زندگی سراسر افتخار فرّخی افزوده گردد. تا که قبول افتد و چه در نظر آید :

الف چپ یا سوسیالیست بودن

1-فرّخی به گفتۀ بسیاری از صاحب نظران دارای تفکّر سیاسی خاصّی نبوده و حتّی وی سواد سیاسی نداشته است ، انسانی بوده دردمند و رنج کشیده و آرمانگرا و چون در آغاز مبارزات سیاسی خود همچون بسیاری از مسلمانان مبارز به اصطلاحات سیاسی روز آشنا شده، به کاربرد آن ها در اشعارش مبادرت کرده است.چنانچه کاربرد این اصطلاخات در نثر و شعر بسیاری از نویسندگان و سخنرانان و مبارزان اسلامی در آن سال ها دیده می شود .مؤیّدی به این نظر، گفتار دکتر اسلامی ندوشن است :« فرّخی به هیچ وجه نمی شود گفت که شعر سوسیالیستی می سراید ، مضمون عمدۀ شعر او همان هاست که نسیم شمال و عشقی و عارف و بهار به کاربرده اند. یعنی فقدان آزادی ، شیوع ظلم و تبعیض ، استیلای سرمایه داری و جهل مردم . فرّخی بیش از هر چیز از آزادی حرف می زند».(1)

دکتر احمد رنجبر در این باره می آورد: «فرّخی با تودۀ مردم زندگی می کرد و در مصائب و مشکلات آنان سهیم بود و اگر از درد و رنج کارگران و تحمّل مشقّات آنان سخن می راند ، خود نیز کارگر و زحمت کش بود و درد دردمندان را لمس می کرد و با آنان هم صدا می شد ».(2)

عین همین رویه را جمال زاده در پاسخ به پرسش خبرنگاری بیان می دارد: « این که شما گفتید ، سلیمان میرزا و امیر خیزی و فرّخی، شاید اولین کمونیست های ایران بودند ، من عقیده دارم که آن ها همان هایی بودند که شما ازشان به عنوان آدم های ایده آلیست اسم بردید، آنها در مورد مارکسیم سوادی نداشتند».(3)

این هم نظری از نویسنده ای که خود به گرایش های چپ روشنفکری مشهور است: «آن سال ها مصادف بود با رسوخ افکار انقلابی و به خصوص اندیشه های سوسیالیستی که در پی انقلاب بلشویکی روسیه و روی کارآمدن رژیم شوروی در بسیاری از نقاط جهان و از جمله ایران ، اساس نظام موجود را مورد شک قرار می داد. فرّخی که مخالف اشراف بود و خود را از « صنف رنجبر » می شمرد : اجرای عدالت اجتماعی را در استقرارسوسیالیزم یافت و بی درنگ در مقالات و شعرهایش به تبلیغ این مرام پرداخت. البته او نیز چون اغلب گرایندگان زمانش چیز زیادی از فلسفۀ سوسیالیزم نمی دانست و ایدئولوژی برای او در چند درخواست اجتماعی و حتّی اخلاقی خلاصه می شد که راه وصول به آن را شاعر "انقلاب سرخ"* می دانست و پایگاهش را دولت جوان شوروی ».(4)

یکی از عوامل خوشبینی مردم ایران نسبت به دولت جوان شوروی ، ناشی از ستم هایی بود که از دولت تزاری روسیه دیده بودند و حال که دولتی آمده و بنیاد دولت قبلی را در هم پیچیده بود ، مردم با نظر خوبی به آن می نگریستند و حتّی در اوایل مردم عادّی ایران، علامت دولت شوروی را با افتخار به سینه می زدند بدون آنکه از معنا و مفهوم آن با خبر باشند.

خسرو معتضد در کتاب «پلیس سیاسی» با شرح و بسط بیشتری دربارۀ این توهّم می نویسد : «سرانجام روزی به سفارت شوروی پناهنده شد که در آن زمان به علّت وقوع انقلاب ، اعلامیّه ها و مواعید رهبران شوروی و مخصوصاً همدردی های سفیر و وزرای مختار اعزامی شوروی به تهران با مردم در مورد تعدّیات و مظالم و غارتگری های مشترک روسیۀاتزاری و بریتانیا مورد توجّه و احترام آزادیخواهان بود و به خیال خود آنجا را دژ استوار آزادی و برابری و حمایت از حقوق آزادیخواهان جهان می پنداشتند. در آن دوران، رژیم شوروی به تدریج می رفت تا خصایص تجاوزگرایانۀ رژیم تزاری را احیا کند».(5)

دکتر باقر صدری نیا تحلیل خوبی از مبانی اعتقادات سیاسی فرّخی دارد و پا را از دیگران فراتر نهاده و می نویسد : «بی گمان فرّخی در ابراز این نظرات گوشۀ چشمی به حوادث و دیدگاه های بعد از انقلاب کبیر روسیه دارد. با این حال او تنها یک سوسیالیست آزادیخواه و آرمانگرا است و اعتقادی به مبانی فلسفی مارکسیسم ندارد. نه فقط مبانی فلسفی این اندیشه، بلکه حتّی شیوه های تحقّق جامعۀ سوسیالیستی از نوع روسی نیز نمی تواند برای او قابل قبول باشد، کسی که شورانگیزترین چکامه ها را در ستایش آزادی سروده است نمی تواند پذیرای جامعه ای مبتنی بر زور و دیکتاتوری باشد . هرچند این دیکتاتوری از نوع پرولتاریایی بوده باشد.

فرّخی پس از ترک ایران در فاصله سال های 1309 1307 و پناه بردن به کشور شوروی، درست به دلیل همین ناسازگاری روحی و فکری و انتقاد از سیاست های رژیم کمونیستی آن کشور بود که جز مدّت کوتاهی نتوانست در آن سرزمین درنگ کند . آیا فرّخی هنگام ترک کشور اتّحاد جماهیر شوروی به ضرورت تلفیق میان عدالت و آزادی و سوسیالیسم و دموکراسی می اندیشید ؟ چیزی که در آن سرزمین نیافته بود . به هرحال فرّخی آرزوی استقرار جامعه ای مبتنی بر آزادی و عدالت راداشت . جامعه ای عاری از استبداد و بیداد و بهره کشی و سرانجام نیز در همین راه جان باخت ».(6)

پروفسور حمید مولانا تحلیل دقیقی از افکار و عقاید فرّخی دارد و در این راه به اتّهاماتی که به این شاعر و دیگر شعرای معاصر او وارد شده، پاسخی مستدل دارد: «در مورد علی دشتی و فرّخی یزدی باید خاطرنشان ساخت که نظیر بیشتر روز نامه نگاران و شاعران زمان مورد بحث، هیچ یک گرایش های سیاسی با مفهوم دهۀ جلوتر به همسایه شمالی نداشته اند و موج روشنفکری عصر مورد بحث در سراسر جهان گرایشی آمیخته از همدردی و احساس تفاهم در قبال تهاجم قدرت های استعماری اروپا به حکومت انقلابی روسیه پدید آورده بود که در کشورهایی نظیر ایران با درگیری سخت که با انگلیس وجود داشت و شرایط تازۀ حکومت در روسیهف سبع ترین دشمن آن ها یعنی تزاریسم را از پا در آورده بود این گرایش مضاعف می شد، امّا متاسفانه "ژرژ لینچافسکی" و مؤلّفانی نظیر وی که از سویی روح زمان و شرایط اجتماعی و سیاسی ایران را دقیق درک نمی کردند ، و از سویی دیگر احساسات ضدّ کمونیستی آن ها بسیار شدید بوده، اغلب جریان ها و اشخاص را ناشناخته به طرفداری دولت شوروی منسوب داشته اند ؛ و یا کوشیده اند آبشخوری از حمایت شووروی برای این گروه ها نشان بدهند؛ در حالی که صریح ترین تفاهم با کمونیسم در آثار این گروه ها، مثنوی "خرنامۀ" عارف قزوینی است .

یا اشاراتی در غزل های فرّخی یزدی به زندگی دشوار و پر مشقّت دهقانان و کارگران ایرانی یا جمع آوری اعانه برای گرسنگان کشور همسایه که اولی طنزی تلخ و گزنده است بی هیچ عمق یا درک مسلکی و دومی نشانی از یک گرایش حادّ رادیکالی است و عواطف انسان دوستی نظیر آنچه میرزادۀ عشقی، شاعر و نویسندۀ همزمان آن ها به صورت عید خون پیشنهاد کرده است که [به] جای کمونیسم، [بیشتر] به آنارشیسم نزدیک است.

حکیم عبدالله؛ پزشک نامی یزد در دربار شاه عباس صفوی*

حکیم عبدالله؛ پزشک نامی یزد در دربار شاه عباس صفوی

ایسنا/یزد «حکیم عبدالله» از پزشکان نامی یزد در عصر صفویه بوده که یکی از ممهترین کتب وی با عنوان «تحفة البیان فی تدبیر بدن الانسان» در علم طب تاکنون به چاپ نرسیده ولی نسخه‎هایی از آن در کتابخانه‌های مهم کشورمان موجود است.

«حسین مسرّت» پژوهشگر و محقق یزدی در گفت‌وگو با ایسنا در مورد این پزشک نامی یزد بنا بر اسناد تاریخی می‌گوید: «عبدالله» فرزند «کمال الدّین حسین»، جدّش «حاج میرزا رضی الدّین بن حاج میرزا عبدالحسین» بود و دیوان بیگی درباره‌ی اشتهار وی و خاندانش می‌نویسد: «کلیه‌ی سلسله‌ آن‌ها قدیم و همیشه در میانشان حکما و علما و اطبا بوده‌اند و به سلسله‌ی حکیم عبدالله معروف‌اند.»

وی اضافه می‌کند: کامل‌ترین جایی که به زندگی حکیم عبدالله پرداخته در کتاب جامع مفیدی است که در این باره آورده است؛ اعلم اطبای خطه‌ی یزد بود که در جوانی راهی هند شد و چون پادشاهان و فرمانروایان آن دیار از ورودش با خبر شدند، به او احترام فراوان گذاشتند و از محضر و دانش و تخصّص او بهره‌ها بردند و در دربار پادشاهان آنجا به طبابت پرداخت.

مسرت به نقل از کتاب جامع مفیدی ادامه می‌دهد: حکیم عبدالله سال‌ها در هند طبابت و زندگانی کرد تا آن که به قصد یزد از آنجا بیرون شد؛ نخست به حجاز و یثرب رفت و پس از زیارت بیت الله الحرام و دیدار از مدینه و زیارت بارگاه پیامبر اکرم به یزد برگشت و در زادگاه خویش به کار طبابت مشغول شد.

وی در مورد زمان حیات این طبیب شهر یزدی می‌گوید: کاظمینی نوشته که او در سده‌ی یازدهم قمری می‌زیست ولی در فنخا(فهرستگان نسخه‌های خطّی ایران)، سده‌ی دهم قمری آمده است.

این پژوهشگر فرهنگی در ادامه خاطرنشان می‌کند: محمود ملکی یزدی در دیباچه‌ی دیوان حکیم(دیوان غزلیات حاج میرزا محمّدعلی طبیب متخلّص به حکیم) آورده که او از وزرا و اطبای دربار شاه عباس صفوی هم بوده است.

به گفته وی، حکیم عبدالله دارای تالیفات فراوانی بوده که بسیاری از آنها به چاپ نرسیده است و از آن جمله نسخه‌ای خطی در طب به نام «تحفة البیان» به زبان عربی بسیار فصیح در سه جلد و بیش از دو هزار صفحه است که به شاه عبّاس صفوی تقدیم شده و در کتابخانه‌ی شخصی ملکی یزدی موجود بوده است.

مسرت به نقل از صفحات 20 و 33 دیوان حکیم ذکر می‌کند: این کتاب در آذر 1320 شمسی چند ماهی نزد میرزا محمّدعلی فروغی نخست وزیر عصر پهلوی بوده تا دستور چاپ آن را بدهد که موفق به انجام آن نشده است.

وی معتقد است؛ بی‌گمان این نسخه اکنون در دسترس ورثه‌ی محمود ملکی یزدی قرار دارد ولی نسخه‌هایی از آن با نام کامل «تحفة البیان فی تدبیر بدن الانسان» در کتابخانه‌ی وزیری یزد به شماره‌ی 471 نسخ سده‌ی 11 قمری در 113 برگ اهدایی حاج سید علی محمّد وزیری؛ دایرة المعارف بزرگ اسلامی به شماره 95 نسخ سده‌ی 11 قمری در 290 برگ؛ دانشگاه بوعلی سینا همدان به شماره 90 نسخ سده‌ی 12 قمری در 424 برگ و کتابخانه‌های دیگری مانند کتابخانه‌ صدوقی یزد، کتابخانه خانقاه احمدیه شیراز، کتابخانه آستان قدس رضوی، کتابخانه محمّدحسین مفتاح، کتابخانه ملی ایران نیز موجود است.

نویسنده کتاب «یزد، یادگار تاریخ» که تاکنون سه جلد از آن منتشر شده است، در پایان یادآور می‌شود؛ از حکیم عبدالله سه فرزند به نام‌های «میرزا محمّد مقیم» که در زمان شاه عبّاس صفوی نظارت خالصه‌ی یزد را برعهده داشت، «حاج میرزا محمّد شفیع» که عالمی پرهیزکار بود و «حاج میرزا محمّدکاظم» به جای مانده بود.

*ایسنای مر کز یزد (1402/7/18)

پانزدهمین دورۀ مسابقات تنیس جام زنده یاد نیما مسرّت با قهرمانی حسن شیخی پایان یافت*

حسین مسرّت

پانزدهمین دورۀ مسابقات تنيس روی ميز انفرادی استان یزد، یادوارۀ زنده یاد نیما مسرّت ( مربی ، داور و بازیکن پیشین تیم جوانان استان یزد) ، روز جمعه 7 مهر 1402 از ساعت 8 صبح تا 8 شب با همّت و پیگیری هیئت تنيس روی ميز استان یزد و همکاری مجدانه و مالی سازمان فرهنگی ، اجتماعی و ورزشی شهرداری یزد ( ازجمله آقایان مهندس مصطفی زارع زاده، رئیس سازمان؛ محمدرضا ربانی ، معاونت ورزشی و مهدی خضری) در محلّ سالن اختصاصی تنیس روی میز شهید جلیل مدیری مجموعۀ ورزشی شهید پاک نژاد یزد با شرکت 179 نفر از بازیکنان سنین گوناگون استان یزد (شهرستان های اردکان، بافق، مهریز، میبد و یزد) به صورت آزاد برگزار شد.این مسابقات در 57 گروه سه نفره در مرحلۀ نخست به صورت دوره ای و در مراحل بعدی به صورت تک حذفی انجام شد که به دلیل استقبال زیاد در دونوبت صبح و عصر، ولی پیوسته برگزار شد ودر نهایت، آقایان: امیدرضا حرّی، سید محمّدرضا امامی میبدی ، امین احرامپوش و حسن شیخی ابرقویی به دور پایانی راه یافتند.

در مرحلۀ پایانی با گذشت 12 ساعت از آغاز مسابقات، نتایج زیر به دست آمد:

نفر نخست: حسن شیخی ابرقویی

نفردوم: امیدرضا حرّی

نفر سوم مشترک : سید محمّد رضا امامی میبدی و امین احرامپوش

به نفراوّل مبلغ 600 هزارتومان و به نفرات دوم و سوم به ترتیب 300 و 200 هزار تومان جایزۀ نقدی همراه با حکم داده شد.

کوچک ترین بازیکنان: محمّد صدرا خیرالسادات و آرمان فضایی ( 8سال)

بزگ ترین بازیکن: دکتر مسعود احتشام (46 سال)

در این دوره به دو نفر از بازیکنان نیز به قید قرعه، 200هزار تومان اهداء شد.ازجمله شرکت کنندگان این دوره آقایان: حمیدرضا حجت ، حسن شیخی ابرقویی ( بازیکنان لیگ برتری بزرگسالان کشور و دعوت شده به انتخابی تیم ملی) ، سیدرضا مروستی و هادی صادقی بودند.

و افراد زیر به عنوان مربی حضور داشتند: معین نساج، محسن آذری فرد ، سعید تجملیان، سعید احرامپوش و امیر گوهر شاد.

این مسابقات زیر نظر آقایان: دکتر مسعود احتشام (رئیس هیئت تنيس روی ميز استان یزد) محمدّحسین کبود ساز( سر داور و داور بین المللی)، سامان سجودی ، سید شهاب الدین طباطبایی (داوران بین المللی) و با حضور آقایان: دکتر هاشمی (معاون سازمان ورزش و جوانان استان یزد)، مهندس مصطفی زارع زاده، رئیس سازمان فرهنگی ، اجتماعی و ورزشی شهرداری یزد ، مهدی خضری ، از گروه ورزشی سازمان فرهنگی شهرداری یزد ، دکتر دهقان ، رئیس تربیت بدنی شهرستان یزد، حسین زارع (از هیئت تنیس) و حسین مسرّت (پدر نیما) برگزار شد.

*بشارت یزد، ش 1933

جلد چهارم «یزد؛ یادگار تاریخ» منتشر می‌شود/ 150 گفتار در زمینه تاریخ، فرهنگ، نام‌آوران و بزرگان*

به قلم حسین مسرّت، یزدشناس و پژوهشگر؛

حسین مسرّت، یزدشناس و پژوهشگر از چاپ دفتر چهارم «یزد؛ یادگار تاریخ» خبر داد و گفت: این دفتر هم به‌مانند سه دفتر پیشین دربردارنده 150 گفتار در زمینه تاریخ، ادبیّات، فرهنگ، گویش، نام‌آوران و بزرگان، نقد و معرّفی کتاب و فرهنگ مردم است.

جلد چهارم «یزد؛ یادگار تاریخ» منتشر می‌شود/ 150 گفتار در زمینه تاریخ، فرهنگ، نام‌آوران و بزرگان

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): حسین مسرّت، یزدشناس و پژوهشگر، دراین‌ باره گفت: دفتر چهارم «یزد؛ یادگار تاریخ» دو سال پس از رونمایی دفتر سوم این مجموعه چاپ و منتشر می‌شود.

وی افزود: این دفتر هم به‌مانند سه دفتر پیشین دربردارنده 150 گفتار در زمینه تاریخ، ادبیّات، فرهنگ، هنر، گویش، معماری، نام‌آوران و بزرگان، نقد و معرّفی کتاب، فرهنگ مردم، فرهنگ عامّه، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، و دیگر موضوعات وابسته به حوزه یزدپژوهی در شش فصل است.

مسرت ادامه داد: خطوط خوش این کتاب همه به خط استاد محمود رهبران، خوشنویس نامی ایران است. کتاب با مقدمه‌ای به قلم دکتر محمّدحسین پاپلی یزدی با عنوان «پاسدار فرهنگ و تمدن» درباره کوشش‌های نویسنده در راه پاسداشت فرهنگ بومی یزد آغاز می‌شود. ویراستاری و گزینش مقالات این کتاب نیز همانند دفترهای پیشین با دکتر پیام شمس‌الدینی بوده است.

وی افزود: در آغاز کتاب، متنی ادبی با خوشنویسی استاد رهبران با عنوان «کوچه‌های شهر یزد» آمده است و همین گفتار در پایان کتاب به زبان‌های ایتالیایی، چینی، عربی، اردو، روسی، اسپانیایی، انگلیسی و فرانسوی از سوی دکتر پیر دونینی، فاطمه جعفری، دکتر ابوطالب درّانی، دکتر فاطمه سماواتی و دکتر خوزه کاسیاس فرر ترجمه شده است.

این پژوهشگر و یزدشناس بیان کرد: گفتارهای کتاب با تصاویر وابسته بدان غنایی دوچندان گرفته، ضمن آنکه در میان فصل‌های کتاب سه بخش تصویر رنگی از دیدنی‌های یزد به‌صورت گلاسه در 24 صفحه از هنرمندان نامی عکاس و نقاش استان یزد جای گرفته است.

اندیشمندان یزد، ناشر این کتاب، آن را با سرمایه‌گذاری آقای سید محمّد موسوی در 600 صفحه به چاپ رسانده است.

*خبرگزاری اینا (1402/7/10)

از موقوفات گلشن تا گنج پنهان در خانه پدری*

از موقوفات گلشن تا گنج پنهان در خانه پدری

ایسنا/یزد پژوهشگر و نویسنده یزدی با اشاره به تاریخچه زندگی «بی‌بی فاطمه گلشن» از بانوان خیر و معاصر استان، از اهتمام این بانوی نیکوکار به زندگی مسالمت‌آمیز ادیان در اقدامات خیرخواهانه‌اش خبر می‎دهد.

«حسین مسرت» در گفت‌وگو با ایسنا در مورد «بی‌بی فاطمه گلشن» و آثار خیر وی در یزد می‌گوید: حاج «علی اکبر محلّه تلی» دومین فرزند «حاج محمّدتقی» تاجر یزدی و برادر حاج عبدالرّسول (پدر حاج محمّدتقی رسولیان) بود که بعدها نام خانوادگی «مروّج یزدی» را از همسرش که البته در اسناد ثبت احوال یزد، نام خانوادگی وی رسولیان ذکر شده است، گرفت.

وی اضافه می‌کند: حاج علی اکبر، دارای یک پسر که در همان جوانی بر اثر اصابت گلوله کشته شد و یک دختر به نام حاجیه بی‌بی فاطمه‌ مروج یزدی معروف به گلشن بود که البته در اسناد ثبت احوال یزد، نام خانوادگی وی رسولیان ذکر شده است.

مسرت در ادامه خاطرنشان می‌کند: بی‌بی فاطمه که در سال ۱۲۸۰ چشم به جهان گشود، از پدرش صاحب ثروت زیادی شد و از خیران یزد بود به طوری که همواره در جیب خود سکه‌ی نقره داشت و به تهی‌دستان می‌بخشید. آب انبار فاطمه گلشن در محله‌ی تل(پنبه‌کاران کنونی) و آب انبار و حمام فاطمه گلشن و مسجد فاطمیه واقع در بلوار منتظر قائم شهر یزد از یادگارهای اوست.

وی می‌گوید: بی‌بی فاطمه ابتدا همسر «میرزا محمدهاشم رسولیان»(پسر عمویش) بود و بعد به عقد «حاج حسین‌آقا گلشن» درآمد ولی از هیچ کدام صاحب فرزند نشد لذا برای این که نام نیکی از خود باقی بگذارد، ساخت آب انبار دو دهانه(برای مسلمان و زرتشتیان) را محله تل با یاری همسرش در اسفند ۱۳۳۷ که ترکیبی از باشندگان مسلمان و زرتشتی را دارد، آغاز کرد.

این محقق و نویسنده یزدی در مورد این آب انبار بیان می‌کند: مخزن این بنا دو هزار مترمکعب آب را در خود جای می‌دهد و چندین هزار نفر تشنه‌کام را در گرمای کویز یزد، به رایگان، سیرآب و شادمان می‌ساخته است. این آب‌انبار به مانند چندین آب‌انبار واقع در محلّه از آب وقف‌آباد سرشار می‌شده و پس از آنکه آب وقف‌آباد کم و نایاب شد، از آب چاه پر می‌شد.

وی اظهار می‌کند: اهمیت این آب‌انبار به این دلیل است که در صد قدمی آن چندین آب‌ انبار مانند شش بادگیری و زیر بازارچه‌ وجود دارد و نشان دهنده‌ی انبوهی جمعیت در آن محل است که بعدها به نام کوی پنبه‌کاران (در گویش بومی یزد؛ پنبه‌گرون) یا محمدی نامیده شد.

به گفته‌ی مسرت، این آب‌انبار که روبروی هتل لاله فعلی(خانه‌ی گلشن) قرار دارد، در سال ۱۳۷۸ به شماره‌ی ۲۳۰۰ در فهرست آثار ملی کشور ثبت شد.

وی تصریح می‌کند: آب‌انبار گلشن از نظر معماری، نوع مصالح و نمای آجریِ خوش نقش مدخل و پوشش آجری پشت گنبد درخور توجّه و اهمیّت است. ارتفاع بادگیرهای آن همانند دیگر بادگیرهای استان در مقایسه با سایر شهرها به مراتب بیشتر است به نحوی که ارتفاع چهار بادگیر چهار وجهی آن که در فواصل یکسان بر کنار محیط مخزن دایره‌ای شکل آب‌انبار قرار دارد، یک متر بیشتر از ارتفاع بادگیرهای شش بادگیری و ۱۳ متر است.

وی راجع به خانه‌ی گلشن که در حال حاضر به هتل سنتی تبدیل شده است نیز می‌گوید: این خانه با مساحت ۱۴۰۰ مترمربع را حاج علی اکبر مُرَوِج محله تَلی ساخته و به دختر و دامادش بخشیده و به همین دلیل نیز به «خانه‌ی گلشن» معروف شده است.

مسرت با بیان این که با قدمت ساخت این خانه ۱۲۰ سال و به ثبت میراث فرهنگی رسیده است، عنوان می‌کند: این خانه ۱۱۰۰ مترمربع زیربنا، سه حیاط شامل بیرونی، اندرونی و نارنجستان و تعداد ۱۷ اتاق به همراه حوضخانه و دو در ورودی در دو کوچه‌ی جنوبی و شرقی دارد و نیز دارای چندین فضای کاربردی مانند آشپزخانه و چایخانه است.

وی همچنین یادآور می‌شود: راهروی سمت راست، کنار طاقچه جلوی در ورودی، اتاق سه دری که اتاق ویژه‌ بی‌بی فاطمه گلشن بود، جای پنهان کردن گنج بوده است که سازمان میراث فرهنگی یزد در سال ۱۳۷۵ هنگام بازسازی آن را کشف و برابر قانون ضبط کرد.

به گفته مسرت، گلشن از سال‌های ۱۳۲۰ تا پایان عمرش یعنی ۱۳۷۳ در همین خانه زندگی می‌کرد؛ خانه‌ای که هر ساله در ایام محرم، آیین روضه‌خوانی در آن برپا می‌شد.

وی در بخش دیگری از سخنانش می‌گوید: گلشن در طی عمر خود اقدام به ساخت برخی بناهای عمومی و عام المنفعه دیگر نیز کرد که یکی از آنها مسجد فاطمیه در محل تقاطع کنونی فاطمیه است که در زمینی به مساحت هزار مترمربع در کنار حمام برای این امر وقف و در سال ۱۳۵۸ بنا شد.

وی اضافه می‌کند: حمام گلشن نیز در سال ۱۳۳۱ در زمینی به وسعت ۶۰۰ مترمربع ساخته شده و تا سال ۱۳۸۰ نیز فعال بود. این حمام به دلیل وجود ساختمان‌های جداگانه‌ی مردانه، زنانه و زرتشتیان در یک محل تا اندازه‌ای منحصربه فرد است ولی تاکنون به ثبت میراث فرهنگی نرسیده و هم اکنون کارگاه نجاری و انبار کالاست.

این پژوهشگر یزدی ادامه می‌دهد: حمّام گلشن با سه باب مغازه و زمین محصور جنب آن در سال ۱۳۳۲ توسط بی‌بی فاطمه، وقف بر عام شد و مصارف آن به غیر از حمام، به صرف دارالایتام، بیمارستان، زایشگاه و روشنایی، آب و نمک آب انبار حاج علی اکبر پدرش و نیز کمک به مستمندان و بینوایان می‌رسید.

مسرت در پایان ضمن بیان این که آب انبار فاطمه‌ گلشن نیز در زمینی به مساحت ۴۰۰ مترمربع در نزدیکی حمّام قرار دارد که وقف عام بوده است، متذکر می‌شود: جالب است که حاج حسین گلشن دو همسر به نام فاطمه داشته با این تفاوت که از همسر دوم صاحب چند فرزند می‌شود.

*ایسنای مرکزی یزد (1402/6/26)

Le calli di Yazd (ترجمه کوچه های شهر یزد به ایتالیایی)

di

Ḥoseyn Masarrat

Nel ventre di quel dedalo di calli che è la nostra città ti smarrisci

Forestiero, e riconosciuto come tale sei ospitato dalla gente.

Tra le pieghe di queste calli intricate e generose

Che ben sanno cos’è il garbo, ti colmi d’una gioia che sorride piena

Ḥ. M.

Ti fornirò un’indicazione, di modo che, se ti metterai alla ricerca della strada e se a questa ricerca dedicherai il cuore, potrai giungere senza dubbio e senza indugio alla meta. Innanzitutto però, perché tu possa procedere, è necessario che tu muova i tuoi passi come chi è innamorato e che abbandoni completamente a questo cammino il tuo cuore.

Quando avrai superato Via delle Affinità e ti sarai lasciato alle spalle Piazza Soave, giungerai al Trìvio della Confidenza, dove tre strade si separano: lì ci sarai soltanto tu di fronte a quei percorsi dischiusi dall’amore. La prima, la seconda e la terza calle seguono ognuna un diverso percorso: una sbuca su Via Conciliazione, l’altra su Via Pace e l’ultima su Via Concordia. Poco più avanti però potrai svoltare in Via delle Corrispondenze e lì, subito sulla sinistra, troverai un vicolo cieco, detto della Tenerezza. All’inizio del vicolo, lungo il Ramo dell’Intimità, dove vedi una placchetta in ceramica che riporta il numero 14 e la parola «Conoscenza», troverai, tutta immersa nel verde, un’abitazione, e il suo nome è Umana. Il batacchio appeso alla porta di quella casa parla la stessa lingua di chi lo solleva per percuotere il battente e di chi ne ode il suono: tu batti qualche colpo, e vedrai che l’ospite non tarderà a venirti incontro, il volto radioso e ben disposto, per accoglierti. A quel punto potrai, con tua grande emozione, calcare i passi sul pavimento dell’anticamera del Gusto e, percorrendo il camminamento detto del Cuore, potrai raggiungere un giardino che dispone il rigoglio dei gelsomini e dei giacinti attorno a una vasca nella quale nuotano e ruotano pesci bianchi e rossi, che increspano la superfice liscia dell’acqua. Il tuo volto verrà lambito da un soffio tenue, che porta con se una frescura che muove dal sottosuolo, dalle cantine della Dedizione. Da lì potrai poi muovere verso la Sala della Devozione, sul fondo della quale si staglia un’alta volta che incornicia cinque porte: quella è la Soglia dell’Affetto e dell’Adorazione. Oltre quelle porte c’è il percorso che conduce al salone dei ricevimenti, l’Arco della Serenità, e quello che conduce alla torre del vento, detta della Lealtà, che diffonde all’interno dell’abitazione quel soffio che proviene dalle distese in cui dimora l’amato. Quello sarà il momento in cui comprenderai di poterti abbandonare al susseguirsi dei giorni e delle notti in quel luogo, poiché coloro che vi dimorano ti daranno rifugio, oltre che ospitalità.

Benvenuto viaggiatore, che hai ravvivato con mille lumi quella casa che è il nostro cuore! Vieni a sedere accanto a noi, presso la mensa dell’appagamento, dove offriremo vicendevolmente l’uno all’altro il pane dei trascorsi.

Sin da tempi antichissimi, coloro che transitano da questo regno del deserto vanno cercando tra queste fitte calli, strette e aggrovigliate, una strada che li conduca verso casa, al mercato, nel sottosuolo alla cisterna dell’acqua, oppure alla moschea. Percorrono queste calli, che in estate sono un riparo per sfuggire alle ferite brucianti inflitte dal sole, sfregate dal vento infuocato del deserto, mentre in inverno si fanno rifugio per chi cerca riparo dal freddo ustionante: calli dove i muri che si innalzano in direzione del cielo rendono sicure le case, mentre velano d’ombra i percorsi. Sono queste calli che da secoli angustiano cavalieri e soldati, dando al contempo riparo alla città e traendo in salvo dalle ostilità i suoi abitanti. Sono queste calli che connettono l’un l’altro gli abitanti di ogni quartiere e li uniscono, alcuni grazie alla gioia, alle esultazioni e alle unioni, altri invece grazie alla pace, alla conciliazione e all’amicizia.

Le calli di Yazd risuonano di saluti e il saluto pronunciato dai passanti non resta mai senza risposta. Il saluto sarà ricambiato sempre, persino se a salutare è uno sconosciuto, e tanto più se ci si è imbattuti in quello sconosciuto nel cuore di queste calli e lo si è riconosciuto quale forestiero, mentre la sua strada si intrecciava alla nostra.

In queste calli, rischiarate dalla franchezza posata delle persone che le abitano, impallidisce ogni sorta di codardia e di meschinità, e un solo granello di quest’attitudine è certamente un tesoro inestimabile. Sulla quiete di queste calli vegliano vecchi canuti, che da lungo tempo abitano questo mondo e che con le loro mani indurite dall’esperienza sanno magistralmente sbrogliare i nodi di qualunque dissidio e ristabilire la pace e la fiducia: è così che le botteghe all’angolo non temono di fare credito e i fornai non esitano a sfamare chi ne ha bisogno.

In queste calli le generazioni non solo si susseguono, ma si concatenano e apprendono le esperienze l’una dell’altra nel chiaroscuro delle volte e dei portici. Allora le calli non sono più solo dei passaggi, ma diventano il luogo in cui sfumano le generazioni e i princìpi.

Ammira le splendide calli che danno forma alla città di Yazd, dove tutto è fragrante come il pane appena sfornato, brulicante come l’umanità, duttile come la conoscenza e dove i cuori spiegano le proprie ali. Non resta che augurarsi che le calli di questa città vengano risparmiate dalle piogge che suscitano i torrenti e da quel lento e paziente lavorio che con costanza svolge il tempo.

[Traduzione di Piero Donnini, dottorando dell’Università Ca’ Foscari di Venezia, Italia]

*یزد، یادگارتاریخ: حسین مسرت، ج4:551-552.

The streets of Yazd (ترجمه انگلیسی کوچه های شهر یزد)*

Husayn Masarrat

You will lose yourself in the narrow streets of our city

like a familiar stranger, you become a guest of the people.

At the turn of these winding and noble alleys

You'll see someone kind, and you'll be happy and full of smiles.

(H.M.)

I will give you an address that if you seek the way and put your heart into it, you will certainly reach it. And of course, "the first condition of the first step is to be in love" and to be committed to this path.

When you leave behind Al-Fat Square and Raafat Street, you will reach the three roads of "friendship", and the alleys of love. From the first, second and third alleys of love, you reach the three alleys of reconciliation, peace and unity. A little further on, in the alley of Wefaq, on the left there is a dead end, the alley of kindness. At the end of the cul-de-sac, the link to intimacy, the mosaic of knowledge, is the green door to the house of humanity. The owner of this beautiful house will greet you if you knock a few times. Then you can enthusiastically walk to the cry of "taste" and through the corridor of "heart" into the courtyard full of jasmine and lavender flowers with a pond full of happy and mischievous red and white fish in which they spin and move the water. And a cool breeze from the basement of the "effort" will caress your face. Then you can enter the room of "affection" which opens and closes with the doors of "love and affection" and has a path to the hall of "Safa" and the windbreak of "Wafa" which pours a breeze from the inn to the house of the beloved. Then you can spend your days in the hospitality of the people of this house. Welcome, O traveller, you who enlightened the house of our hearts. Let us sit together at the table of contentment and offer the bread of "forgiveness".

***

For a long time, passers-by in this desert land, in the curve of its narrow alleys, have been looking for a way to the house, the bazaar, the water tank and the mosque. The alleys that during the summer are a refuge from the scorching wounds of the hot sun and the desert wind and a place to escape the scorching cold of the desert in winter. Alleys whose walls face the sky and protect both the house and the alley.

Alleys that for centuries have protected the people from horsemen and foreign troops and the city in hiding, protecting the people of the city from its dangers. Alleyways that connect the locals, and call one to happiness, joy and marriage, and the other to peace, reconciliation and friendship.

The streets of Yazd are full of greetings. The "hello" of Yazd's passers-by never goes unanswered. Inevitable greetings, even to strangers, strangers who met in the heart of these alleys and came together.

Alleys that fade in the light of their inhabitants' chivalry, and where cowardice and perversity vanish, and with a hair of their chivalry's moustache they can buy the world. The alleys under the shelter of their elders, all are called to reconciliation and all knots are opened with the finger of the wisdom of these sages. The shopkeeper in the street is everyone's credit bank and the baker is the breadwinner of the local family.

In these alleys, one generation connects with another and learns experiences and passages of that knowledge are shared every day. The alleys are not passages, they are the place where generations and principles come together.

And what alleys it has, the alleys of Yazd, the alleys that smell of freshly baked bread, the smell of humanity and the smell of

knowledge. And a person's heart is set aflutter by it. Hopefully, these alleys will be safe from the rain and the sting of the times.

*یزد، یادگار تاریخ: حسین مسرت: ترجمه خوزه کاسیاس فرر،، ج4: 555-556.

Las calles de Yazd (ترجمه اسپانیایی کوچه های شهر یزد)*

Husayn Masarrat

Te perderás por las callejuelas de nuestra ciudad

como un extraño conocido, te conviertes en un invitado de la gente.

En la curva de estos callejones sinuosos y nobles

veras a alguien amable, y te pondrás feliz y lleno de sonrisas.

(H.M.)

Te daré una dirección que si buscas el camino y pones el corazón en él, sin duda lo alcanzarás. Y por supuesto, "la primera condición del primer paso es estar enamorado" y estar comprometido con este camino.

Cuando dejes atrás la plaza Al-Fat y a la calle Raafat, llegarás a los tres caminos de la "amistad", y a los callejones del amor. Desde el primero, el segundo y el tercer callejón del amor, se llega a los tres callejones de la reconciliación, la paz y la unidad. Un poco más adelante, en el callejón de Wefaq, a la izquierda hay un callejón sin salida, el de la bondad. Al fin del callejón sin salida, el vínculo con la intimidad, el mosaico del conocimiento, está la puerta verde de la casa de la humanidad. El dueño de esta bella casa te saludará si tocas varias veces. Luego podrás, con entusiasmo, caminar al grito del "gusto" y por el pasillo del "corazón" entrar al patio lleno de flores de jazmín y lavanda con un estanque lleno de felices y traviesos peces rojos y blancos en el que giran y mueven el agua. Y una brisa fresca del sótano del "esfuerzo" acariciará tu rostro. Luego se podrás entrar en la sala de "cariño" que se abre y se cierra con las puertas del "amor y el afecto" y tiene un camino hacia el salón de "Safa" y el cortavientos de "Wafa" que vierte una brisa desde la posada a la casa del amado. Entonces podrás pasar los días al abrigo de la hospitalidad de la gente de esta casa. Bienvenido ¡oh viajero! que iluminaste la casa de nuestros corazones. Sentémonos juntos a la mesa del contentamiento y ofrezcamos el pan de "perdón".

***

Durante mucho tiempo, los transeúntes en esta tierra desértica, en la curva de sus estrechas callejuelas, han estado buscando un camino hacia la casa, el bazar, el depósito de agua y la mezquita. Los callejones que durante el verano son un refugio para desprenderse de las abrasadoras heridas del sol caliente y el viento del desierto y un lugar para escapar del frío abrasador del desierto en invierno. Callejuelas cuyas paredes dan al cielo y protegen tanto la casa como el callejón.

Callejones que durante siglos han protegido a la gente de los jinetes y tropas extrañas y a la ciudad en la clandestinidad, protegiendo a la gente de la ciudad de sus peligros. Callejones que conectan a los lugareños, y llaman a uno a la felicidad, la alegría y el matrimonio, y al otro a la paz, la reconciliación y la amistad.

Las calles de Yazd están llenas de saludos. El "hola" de los transeúntes de Yazd nunca queda sin respuesta. Saludos inevitables, incluso a los extraños, extraños que se encontraron en el corazón de estos callejones y se juntaron.

Callejones que se desvanecen a la luz de la caballería de sus habitantes, y donde la cobardía y la perversidad se desvanecen, y con un pelo del bigote de su caballería pueden comprar el mundo. Los callejones al amparo de sus mayores, todos están llamados a la reconciliación y todos los nudos se abren con el dedo de la sabiduría de estos sabios. El tendero de la calle es el banco de crédito de todos y el panadero es el sostén de la familia local.

En estos callejones, una generación se conecta con otra y aprende experiencias y los pasajes de ese conocimiento se comparten todos los días. Los callejones no son pasajes es el lugar de unión de generaciones y principios.

Y qué callejones tiene, los callejones de Yazd, los callejones que huelen a pan recién hecho, el olor a humanidad y el olor del conocimiento. Y el corazón de una persona se pone a volar por ello. Con suerte, estos callejones estarán a salvo de la lluvia y el aguijón de los tiempos.

*یزد ، یادگار تاریخ: حسین مسرت: ترجمه خوزه کاسیاس فرر، ج4: 549-550.

Les rues de Yazd (ترجه فرانسوی کوچه های شهر یزد)*

Husayn Masarrat

Vous vous perdrez dans les rues étroites de notre ville.

comme un étranger familier, vous devenez l'invité du peuple.

Au détour de ces ruelles sinueuses et nobles

Vous verrez quelqu'un de gentil, et vous serez heureux et plein de sourires.

(H.M.)

Je vais vous donner une adresse qui, si vous cherchez le chemin et y mettez tout votre cœur, vous l'atteindrez certainement. Et bien sûr, "la première condition de la première étape est d'être amoureux" et de s'engager dans cette voie.

En laissant derrière vous la place Al-Fat et la rue Raafat, vous atteindrez les trois routes de l'"amitié", et les ruelles de l'amour. À partir de la première, de la deuxième et de la troisième allée de l'amour, vous atteignez les trois allées de la réconciliation, de la paix et de l'unité. Un peu plus loin, dans la ruelle de Wefaq, à gauche, il y a une impasse, la ruelle de la bonté. Au bout du cul-de-sac, le lien vers l'intimité, la mosaïque de la connaissance, est la porte verte de la maison de l'humanité. Le propriétaire de cette belle maison vous accueillera si vous frappez plusieurs fois. Ensuite, vous pouvez marcher avec enthousiasme vers le cri du "goût" et à travers le couloir du "cœur" dans la cour pleine de fleurs de jasmin et de lavande avec un étang rempli de joyeux et espiègles poissons rouges et blancs dans lesquels ils tournent et font bouger l'eau. Et une brise fraîche provenant du sous-sol de "l'effort" caressera votre visage. Ensuite, vous pouvez entrer dans la chambre de "l'affection" qui s'ouvre et se ferme avec les portes de "l'amour et de l'affection" et a un chemin vers la salle de "Safa" et le brise-vent de "Wafa" qui verse une brise de l'auberge à la maison de l'aimé. Vous pourrez alors passer vos journées dans l'hospitalité des gens de cette maison. Bienvenue, ô voyageur, toi qui as éclairé la maison de nos cœurs. Asseyons-nous ensemble à la table du contentement et offrons le pain du "pardon".

***

Depuis longtemps, les passants de cette terre désertique, au détour de ses ruelles étroites, cherchent un chemin vers la maison, le bazar, le réservoir d'eau et la mosquée. Les ruelles qui, en été, sont un refuge contre les blessures brûlantes du soleil et du vent du désert et un endroit pour échapper au froid brûlant du désert en hiver. Les ruelles dont les murs sont orientés vers le ciel et protègent à la fois la maison et la ruelle.

Des ruelles qui, pendant des siècles, ont protégé le peuple des cavaliers et des troupes étrangères et la ville en se cachant, en protégeant les habitants de la ville de ses dangers. Des ruelles qui relient les habitants, et appellent les uns au bonheur, à la joie et au mariage, et les autres à la paix, à la réconciliation et à l'amitié.

Les rues de Yazd sont pleines de salutations. Le "bonjour" des passants de Yazd ne reste jamais sans réponse. Des salutations inévitables, même à des inconnus, des inconnus qui se sont rencontrés au cœur de ces ruelles et se sont réunis.

Des ruelles qui pâlissent à la lumière de la chevalerie de leurs habitants, et où la lâcheté et la perversité disparaissent, et avec un poil de la moustache de leur chevalerie, ils peuvent acheter le monde. Dans les allées à l'abri de leurs aînés, tous sont appelés à la réconciliation et tous les nœuds sont ouverts avec le doigt de la sagesse de ces sages. Le commerçant de la rue est la banque de crédit de chacun et le boulanger est le soutien de la famille locale.

Dans ces ruelles, une génération se connecte à une autre et apprend des expériences et des passages de ces connaissances sont partagés chaque jour. Les ruelles ne sont pas des passages, elles sont le lieu de rencontre des générations et des principes.

Et quelles ruelles il a, les ruelles de Yazd, les ruelles qui sentent le pain fraîchement cuit, l'odeur de l'humanité et l'odeur de la connaissance. Et le cœur d'une personne en est ébranlé. Avec un peu de chance, ces allées seront à l'abri de la pluie et de l'usure du temps.

*یزد ، یادگار تاریخ: حسین مسرّت: ترجمه خوزه کاسیاس فرر ، ج4: 553-554.

 在我们城市的后巷中心 (کوچه های شهر یزد: ترجمه به چینی)

你迷路

外人 你成的客人

些蜿蜒的小巷和高的弯道上,你看起来和,快 ,充笑容

我會給你一個標誌,如果你尋求這條路,並把你的心投入其中,你無疑會達到它,當然,「第一步的首個條件就是戀愛」,並致力於這條路

当你离开 Olfat 广Ra'afat,你将到达 “Doosti” 的三条路,然后你就是 Eshgh 的小巷。从 Eshgh 1 Eshgh 2 以及 Eshgh 3的小巷,你将到达AshtiSolh Yekdeli的三条小巷。再往前走一点,在 Vefagh 的小巷里,有一条死胡同,一条 Mehrabani 的死胡同。僵局的束,米米特的纽带14 Ma’arefat 的瓷,在内是 Ensania t的房子。当你打哈姆扎巴尼敲几声 Vafa“ ,从朋友家来微。到此,您可以在个家庭成情好客的庇所度几天

然后,您可以情地走zoq” ,通走廊入充茉莉花和信子的 “del” 庭院,那里充了快和魔鬼的白色和,它在其中旋并与他一起翻水面,来自塔拉什地下室的凉吹响了你的。然后,您可以步入 Atefeh” “Mehr_va_ Mohabbat” 的五扇打开和关,并有一条通往 “Safa” “Vafa” 的方式,这带来了来自的朋友微吹回家, 到此,您可以在所房子情好客的避所度一天

迎你的脚步! 你照亮了我心中的家。坐在足的桌子旁,互相提供恕的面包

***

期以来,些路人一直在个沙漠小的狭窄小巷,市,阿布安巴和清真寺的拐弯处寻找回家的路。夏天的小巷是解烈日炎的避港,火的沙漠是冬天逃离灼沙漠寒冷的地方。小巷的壁被天空吸引,房子和冠小巷都很安全。

数百年来的小巷小了兵和外国军队的范,使城市免受害。接当地人的小巷。一个被召去幸福和婚礼,另一个被召去和平、和解和友

在居民的士精神,懦弱和胡子网的光芒下失去色彩的小巷

它的年人可以到世界。老避所的小巷都被召去和解。胡同里的杂货店是每个人的信用行,养家糊口的人是地方。

些小巷里,一代人加入另一代人,学习经验,它的通道每天都在分裂知。小巷不是一个穿越的地方。它是世代和根源的交点。

它有什么小巷,亚兹德市的小巷!小巷起来像新面包,人的气味和知的气味!人的心此而充。希望些小巷离雨水的破坏和日子的

保持免疫力。

作者:侯塞因 玛赛热特

翻译: 法帝玛 贾法瑞

*یزد، یادگار تاریخ: حسین مسرّت، ج4: 545-546.

Аллеи города Йазда (ترجمه روسی کوچه های شهر یزد)*

Хусейн Масaррат

Перевод Фатемех Самавати

Тебя не хватает в глубине нашего города.

Потому что ты становишься знакомым незнакомцем.

Ты встречал доброту в этих извилистых закоулках

Вы были счастливы и широко улыбались

Я покажу вам знак , если вы найдете способ и вложите в него свое сердце, вы обязательно доберетесь туда, и, конечно, первое условие первого шага - быть влюбленным.

Вы придете на площадь Аль-Фат и улицу Рафат, которые вы оставили позади, к трем улицам «Дружбы», затем к вам и улицам любви. 1 из переулка любви, 2 дружбы и 3 поивязанности 3 вы попадаете в три переулка примирения, мира и единства. Чуть дальше, в переулке Wefaq, находится левая рука, тупик дружелюбия. Конец тупика, узы близости, тайна знания лежит в тайниках человечества. Хозяин красивого и богатого дома поприветствует вас, если вы пару раз проиграете один и тот же голосовой бит. Затем вы можете с энтузиазмом подойти к крику «вкуса» и войти во двор, полный цветов жасмина и лаванды, через коридор «сердца» с прудом, полным счастливых рыб и красных и белых дьяволов, в котором они крутятся и кружатся. вода поднимается вверх и прохладный ветерок из подвала «напряжения» играет вам в лицо. Затем вы можете войти в комнату «Атефех», которая открывается и закрывается с пятью дверями «Любви и привязанности» и имеет путь в зал «Сафа» и ветрозащитную полосу «Вафа», на которую дует ветерок Диар Дуст. в дома. Постепенно вы сможете проводить дни под прикрытием гостеприимства жителей этого дома.

Добро пожаловать, путешественник, зажегший огонь наших сердцах. Давайте вместе сядем за стол довольства и предложим друг другу хлеб «прощения».

Прохожие этого пустынного края давно ищут путь к дому, базару, водохранилищу и мечети.

Аллеи, которые являются убежищем, чтобы избавиться от палящих ран солнца и огненного ветра пустыни летом, и местом, где можно спастись от ужасного холода пустыни зимой. Аллеи, стены которых обращены к небу и защищают как дом, так и переулок

Аллеи, которые веками удерживали вторгшиеся армии на окраинах города и защищали жителей от их нападений. Эти строки объединяли местных жителей. Одни обрели здесь семейное счастье, другие - дружбу и мир.

Переулки Йезда полны приветствий. Привет прохожего в Йезде никогда не остается без ответа. Неизбежные приветствия, даже незнакомым людям, тем незнакомцам, которые встретились в самом сердце этих переулков, и сошлись вместе

Аллеи, что в свете рыцарства его обитателей ислезают трусость и кривизна и мир можно купить за волос из мужских усов его рыцарства. Переулки под покровительством его старейшин все призывают к примирению, и все узлы раскрываются перстом такта этих людей. Уличный бакалейщик — кредитор для всех, а пекарь — местный кормилец.

В этих переулках одно поколение встречается с другим и перенимает опыт, а отрывки этих знаний передаются каждый день. Аллеи - это просто перекрестки. Это является местом соединения поколений и принципов.

Городские аллеи, аллеи, которые пахнут свежим хлебом, запахом человечности и запахом знаний. И человеческое сердце наполнено этим.

Надеюсь, эти аллеи будут защищены от дождя и жала времени

*یزد، یادگار تاریخ: حسین مسرّت، ج4: 547-548

यज़्द् की सड़कें (ترجمه هندی کوچه های شهر یزد)

हुसैन मस्सेरत्

आप हमारे शहर की पिछली गलियो में खो जाते हैं

क्योंकि आप एक परिचित अजनबी हैं, आप लोगों के मेहमान बन जाते हैं

इन घुमावदार और उम्दा गलियों के मोड़ पर

आप दयालु, खुश और मुस्कान से भरे दिखते हैं।

मैं आपको एक संकेत दूंगा कि यदि आप पथ की तलाश करते हैं और उसमें अपना दिल लगाते हैं, तो आप निस्संदेह उस तक पहुंचेंगे, और निश्चित रूप से, "पहले कदम की पहली शर्त प्यार में होना है" और इस पथ के लिए प्रतिबद्ध होना चाहिए।

जब आप उल्फत के चौराहे और राफ़त के रास्ते से गुजरते हुए दोसती के तिराहे पर पहुंचेंगे, तो उस वक़त तुम होगे और मोहब्बत की गलियाॅऺ। तो प्यार की पहली, दूसरी और तीसरी गलियों से गुजरते हुए, समझैते, अमन, एकता, की गली के असली अंत तक पहुंचेंगे। जब आप यहां पर थोड़ा मुड़ते हैं, तो सामने, संघ की गली में, बाईं ओर, एहसान की बंद सड़क होती है। अंत में, निकटता का बंधन, ज्ञान की 14 वीं टाइल, मानवता की हरियाली में है। जब आप एक दरवाजे को कई बार पीटते हैं तो इस घर का एक सुंदर और अच्छा जमींदार आपका अभिवादन करता है। तब आप "स्वाद" के आह्वान पर "दिल" के मार्ग से उत्साह के साथ गुजरेंगे, लैवेंडर और जलकुंभी के फूलों से भरे आंगन में प्रवेश करेंगे, और खुश मछलियों और लाल और सफेद शैतानों से भरे पूल में प्रवेश करेंगे, जिसमें वे घूमते हैं और वे आपके चेहरे पर "कोशिश" के तहखाने से पानी और ठंडी हवा का नृत्य भी करते हैं। फिर आप "आतिफा" के कमरे में प्रवेश कर सकते हैं जो "इश्क वा मोहब्बत" के पांच दरवाजों के साथ खुलता और बंद होता है। और "सफा" के हॉल का रास्ता और "वफ़ा" की हवा जिसमें आपके लिए समय आ गया है कि इस घर के लोगों के आतिथ्य के आलिंगन में दिन बिता सकें।

जन्मदिन मुबारक हो यात्री जिसने हमारे दिलों का घर जलाया। आइए हम एक साथ संतोष की मेज पर बैठें और एक दूसरे को "क्षमा" की रोटी दें।

*

बहुत दिनों से राहगीर इस मरुभूमि में, संकरी गलियों के मोड़ पर, एक घर, एक बाजार, एक जलाशय और एक मस्जिद के लिए रास्ता खोज रहे हैं। गलियों कि गर्मियों में, सूरज के झुलसाने वाले घावों और रेगिस्तान की तेज हवा से छुटकारा पाने के लिए, और सर्दियों में, रेगिस्तान की कड़वी ठंड से बचने के लिए एक जगह। गलियाँ जिनकी दीवारें आकाश की ओर हैं और घर और गली दोनों की रक्षा करती हैं।

जिन गलियों ने सदियों से विदेशी सवारों और सैनिकों को जलडमरूमध्य में और शहर को छुपा रखा है और शहर के लोगों को उनके नुकसान से बचाते हैं, वे गलियाँ जो स्थानीय लोगों को जोड़ती हैं। उसने एक को सुख, आनंद और विवाह, और दूसरे को शांति, मेल-मिलाप और मित्रता का आह्वान किया।

यज़्द की गलियाँ ख़ुशियों से गुलजार हैं। नमस्ते यज़्द राहगीरों, यह कभी अनुत्तरित नहीं होता है। अपरिहार्य अभिवादन,अजनबियों को भी, इन गलियों के दिल में जो अजनबी मिले हैं, और एक साथ जुड़ गए हैं।

गलियाँ जो अपने निवासियों की शिष्टता, कायरता और कुटिलता के प्रकाश में फीकी पड़ जाती हैं, और दुनिया द्वारा एक पुरुष मूंछों के साथ खरीदा जा सकता है। अपने बड़ों की शरण में गलियाँ, सभी को सुलह के लिए बुलाया जाता है और इस दुनिया की ज्ञान की उंगली से सभी गांठें खोल दी जाती हैं। स्ट्रीट ग्रोसर सभी का क्रेडिट बैंक है और बेकर स्थानीय ब्रेडविनर है।

इन गलियों में, एक पीढ़ी दूसरी पीढ़ी से जुड़ती है और अनुभव सीखती है, और उस ज्ञान के अंश हर दिन साझा किए जाते हैं। गलियां क्रॉसिंग नहीं हैं। जो पीढ़ियों और सिद्धांतों के संबंध का स्थान है।

और उसके पास क्या गलियाँ हैं, शहर यजद़ की गलियाँ, ताज़ी रोटी की महक वाली गलियाँ, इंसानियत की महक और ज्ञान की महक। और इसके लिए एक व्यक्ति का दिल भर जाता है। उम्मीद है कि ये गलियां बारिश और जमाने के दंश से सुरक्षित रहेंगी।

अनुवादक डॉ.फतेमेह सामवती

شہر یزد کی گلیاں (ترجمه کوچه های شهر یزد به اردو)*

حسین مسرّت

تم ہمارے شہر کی گلیوں موڑوں میں گم ہو جاؤ گے

اور تم ایک شناسا اجنبی کی طرح لوگوں کے مہمان بن جاؤ گے۔

ان پیچیدہ موزوں والی پاک و نجیب گلیوں کی موڑ پر

تم مہربانیوں کو پاکر خوش حال، اور مسکراہٹوں سے بھرے نظر آؤگے۔

(ح.م)

میں تمہیں ایک نشانی دوں گا کہ اگر تم راستہ تلاش کرو اور اس میں اپنا دل لگاؤ ​​تو بلاشبہ تم اس منزل تک پہنچ جاؤ گے اور یقیناً "پہلے قدم کی پہلی شرط یہ ہے کہ محبت ہو" اور اس راستے پر قائم رہو۔

جب تم الفت کے چوراہے اور رافت کی سڑک سے گذر کے دوستی کے تیراہے پر پہنچو گے، اسوقت تم ہوگے اور عشق کی گلیاں، محبت کی پہلی، دوسری، اور تیسری سے گزرتے ہوئے تم مفاہمت، امن اور یگانگت کی تینوں گلیوں کے اصل سرے تک پہنچ جاؤ گے۔ جب تھوڑا مڑو گے تو آگے، وفاق کی گلی میں، بائیں ہاتھ پہ، احسان کی بند گلی ہے۔ احسان کی اس بند گلی کے آخر میں، قربت کا بندھن، 14 معرفت کا ٹائل، انسانیت کے سبزہ زار میں ہے۔ جب آپ ایک ہی زبان کی بیٹ چند بار بجاتے ہیں تو اس گھر کا خوبصورت اور اچھے اخلاق والا مالک مکان تمہارا خیر مقدم کرتا ہے۔ پھر آپ جوش و خروش کے ساتھ "ذائقہ" کی پکار پر "دل" کی راہداری سے ہوتے ہوئے، لیوینڈر اور سنبل کے پھولوں سے بھرے صحن میں داخل ہوگے، اور خوش مچھلیوں اور سرخ اور سفید شیطانوں سے بھری حوض پر وارد ہوگے جسمیں وہ گھومتے ہیں۔ اور وہ پانی کو بھی نچاتے ہیں اور "کوشش" کے تہہ خانے سے ٹھنڈی ہوا آپ کے چہرے پر کھیلتی ہے۔ پھر آپ "عاطفہ" کے کمرے میں داخل ہو سکتے ہیں جو "عشق و محبت" کے پانچ دروازوں کے ساتھ کھلتا اور بند ہوتا ہے( اور "صفا" کے دالان تک جانے کا راستہ ہے اور "وفا" کی ہوا کا جھونکا جس میں دیار دوست کی ہوا آتی ہے۔ اب وہ گھڑی ہے کہ جب آپ اس گھر کے لوگوں کی مہمان نوازی کی آغوش میں دن گزار سکیں۔

ائے مسافر تیرے قدم مبارک ہوں کہ تونے ہمارے خانہ دل کو روشن کیا۔ آؤ مل کر قناعت کے دسترخوان پر بیٹھیں اور ایک دوسرے کو "معافی" کی روٹی پیش کریں۔

*

عرصہ دراز سے اس صحرائی سرزمین سے گزرنے والے اپنی تنگ گلیوں کے موڑ میں گھر، بازار، آبی ذخیرے اور مسجد کا راستہ تلاش کر رہے ہیں۔ وہ گلیاں جو گرمیوں میں دھوپ اور صحرا کی تیز ہوا کے جھلسا دینے والے زخموں سے چھٹکارا پانے کی جائے اور سردیوں میں صحرا کی کڑوی سردی سے بچنے کی جگہ۔ وہ گلیاں جن کی دیواریں آسمان کی طرف ہیں اور گھر اور گلی دونوں کی حفاظت کرتی ہیں۔

صدیاں بیٹ گئیں جب سے یہ گلیاں اجنبی سواروں اور سپاہیوں کو سختی میں ڈال کر شہر کو نہان اور شہر کے لوگوں کو ان کے آسیب سے محفوظ رکھا ہے، وہ گلیاں جو مقامی لوگوں کو جوڑتی آپس میں ہیں۔ انھوں نے ایک کو خوشی اور شادی کی طرف اور دوسرے کو امن، صلح اور دوستی کی طرف بلاتی ہیں۔

یزد کی گلیاں درود و سلام سے بھری ہوئی ہیں۔ یزد خے راہگیروں کا سلام کبھی بھی بے جواب رہتا۔ ناگزیر سلام، یہاں تک کہ اجنبیوں کو بھی، اور کتنے اجنبی ان گلیوں کے اندر ملکر، ساتھ ہوگئے۔

وہ گلیاں جس کے باشندوں کی شرافت کے سامنے بزدلی اور کجروی مدھم پڑ جاتی ہے۔ اور ان باشندوں کی مردانہ مونچھیں دنیا کو خرید سکتی ہیں۔ یہ گلیاں اپنے بزرگوں کی آغوش میں سبھی کو صلح و آشتی کی طرف دعوت دیتی ہیں، اور تمام گتھیاں ان جہان دیدہ لوگوں کے با ہاتھوں سے کھلتے ہیں۔

گلی کے کارنر کا دکاندار ہر ایک کا کریڈٹ بینک ہے اور نانوائی مقامی لوگوں کو روٹی پہنچانے والا ہے۔

ان گلیوں میں، ایک نسل دوسری نسل سے جڑتی ہے اور تجربہ سیکھتی ہے، اور گلیوں کے شروع میں ہر روز معرفت و شناخت تقسیم ہوتی ہے۔ گلیاں لوگوں کی گذرگاہ نہیں بلکہ نسلوں اور اصولوں کے ملن کی جگہ ہے۔

واہ؛ کیا خوب گلیاں ہیں، شہر ہندو کی گلیاں، وہ گلیاں جن میں تازہ روٹی کی مہک، انسانیت اور معرفت کی مہک۔ اور انسان کا دل ان گلیوں کے لئے شوق سے بھر جاتا ہے۔ امید ہے کہ یہ گلیاں بارش اور زمانے کے آسیب سے محفوظ رہیں۔

*یزد، یادگار تاریخ: حسین مسرّت، ج4: 543-544.

أزقة مدینة یزد (ترجمۀ عربی کوچه های شهر یزد)*

الکاتب: حسین مسرّت

في مدینتا تتیه و تتحیّر في زوایا أزقتها

بمثابة غریب مألوف ستصبح ضیفا لسکانها

و في تعرّجات هذه الإزقة الملفوفة المصفاة

ستصبح مسرورا و مبتسما من رؤیة حنانها

سأعطیک عنوانا إن کنت مشتاقا و محبا لطي طریقه و تجتاز إلیه حقا إن کنت عاشقا ومغرما له.

بعد العبورمن ساحة « الألفة» و شارع « الرأفة» ستواجه تقاطعا ثلاثيا باسم «الصداقة». آنذاک تری نفسک في أزقة الحب و الإخاء. حینما تمر الأزقة الحبّ بأرقام 1 و 2 و 3 تصل إلی الأزقة الثلاثة و هي الصلح و السّلم و التعاطف.

لما تواصل طریقک أکثر فأکثر تجد زقاق «الوفاق» و یساره تقع طریق مسدود مسمی بـ «المودّة».

و في نهایتها تجد باب «الودّ و الصفاء» خضروي اللون و علیه لوحة مرقومة بعدد 14 مکتوبة علیها «الشفقة». هنا بیت الإنسانیة. مطرق هذه البیوت مطرق الخلوص و الصداقة. حینما تدقّه یهنّئک صاحب البیت بکل سرور و یمکنک أن تدخل عتبة «الذوق» بکل اشتیاق. تلج البیت عبر دهلیز« الحنان» و تری باحته المّفرّحة التي مملوءة بالسنابل و الیاسمین. أمامک حوض ترقص فیه الأسماک المبتهجة الحمراء و البیضاء، تُدیر أمواجَ الماء بنشاطها من هنا إلی هناک. یداعب وجهَک نسیمٌ مُنعش متصاعد من قبو «الجهد و السعي». عندما تمشي أکثر فأکثر تخطو غرفةً باسم «العاطفة» التي أبوابها هي المحبة و المودّة. من هناک طریق متصلة إلی قاعة « الصفاء» و العاکسة الریاح(بادگیر) المعروف بـ«الوفاء» التي تنقل النسیم من دیار الحبیب إلی داخل الفِناء. والآن یمکنک في ظل ضیافة أهلها، القضاءُ.

أهلا و سهلا بک أیها المسافر الذي نوّرت عمارة قلبنا بقدومک. أقبِل إلینا حتی نجالس علی مائدة «القناعة» و نقدّم خبز «الإیثار» بعضنا بعضاً.

من قدیم الزمان و من خلال هذه الأزقة الضیقة یبحث عابرو هذه الدیار الصحراویة عن طریق للوصول إلی المنازل و الأسواق و مخازن الماء الأرضیة و المساجد. الأزقة التي في الصیف هي المأوی للخلاص من حرارة الشمس و الریاح الصحراویة الحارقة و في الشتاء هي الملجئ للخلاص من برودته القاسیة.

الأزقة التي تنطح السماءَ جدرانُها و لهذا لها ظلّ ساتر و أمان الخاطر.

الأزقة التي کانت مسدودة أمام الأجانب و النهب و مأمن لسکانها و رابطة و عاطفة لأهلها و مستدعیة الصداقةَ و السرور و الأحتفال لأشخاصها.

أزقة مدینتنا مملوءة بالتحیات التي لاتُترک دون الرد و الإجابة و ربّ غریب أصبح مألوفاً من خلال العبور من مسیرها.

الأزقة التي تختفي الزمورة في ضوء مروئتها و هذه المروءة تملک بالغ الإعتبارو یُستدعی الجمیع بالصلح إحتراما للکبار. الذین یفتحون العقد المعقدة في الدّهار.

یُستقرض المال من بقالها و الخباز هو مُعیل أهلها. هي تربط الجیل إلی جیل آخر، أحداثها یتعلّم التجاربَ من قدمائها، تجارب من المودة و المحبة و مروئتها.

هذه المعابر و الأزقة لیست محل للعبور فقط بل هي محل لوصل الأجیال و الأنساب. یا لها مِن هذه الإزقة التي تنبعث منها رائحةُ الخبز الطازج، رائحة الإنسانیة و الإخلاص. یشتاق القلب إلیها جدا.ً

لعل الله سبحانه تعالی یحفظها من شرور الحادثات و ویلات الزمان علی مرّ العصور.

التعریب: دکتور ابوطالب درّانی

*یزد، یادگار تاریخ: حسین مسرّت، ج4: 542.

غلامرضا مرشد ، بازرگانی ادب دوست (2)*

حسین مسرّت

مرشد، براستی مصداق بارزی از این شعربود؛ نزدیک به یک قرن در شهر یزد با آزادگی و عزّت نفس زندگی کرد و با مرگ خویش، شهری را عزادار ساخت.من همیشه نسبت به افرادی که زندگی را جدّی می گیرند و به کار وک وشش پرداخته ، ساعات فراغت را با کتاب و شعر و در مصاحبت اهل دانش می گذرانند، احترام گذاشته و آنان را تحسین می کنم. مرشد نمونۀ بارزی از این روش پسندیده بود . درعمر پر برکت و طولانی خویش با منشی صادقانه و شایسته تجارت خانۀ خود را اداره می کرد و ساعات فراغت را با کتاب و کسب دانش و در صحبت اهل دل می گذارنید. اونمونه ای والا از یک بازرگان درستکار ، مسلمانی معتقد ، رفیقی شفیق و انسانی شایسته بود ؛ با حافظۀ نیکویی که داشت، وجودش بایگانی متحرّکی از رویداده ای سدۀ اخیر یزد به شما ر می رفت.

افسوس که پیر خرد و مرشد ما رفت آن برگ خزان دیده به همراه صبا رفت

یک قرن به ازادگی و عزّ شرف زیست از دار فنا رست و به اقلیم بقا رفت».

(باقر زاده)

در فصل نامۀ انجمن ادبی کتابخانۀ وزیری اشعار چندی در سوگ مرشد سروده شده است که به دو نمونۀ آن بسنده می شود. این رباعی سرودۀ آقای کاظم کشمیر شکن است:

مرشد، پدر ادیب و فاضل ، ناگاه رفت از بر ما ، فغان و واحسرت و آه

شد عمر دراز و قصّۀ زندگی اش در لیلۀ بیست و سوم دی ، کوتاه

رباعی فوق موشّح است، یعنی با ترکیب کلمات اوّل هرمصراع نام مرشد به دست می آید.

ضمناً یک قطعه دیگر هم وی سروده است :

مرشد که درد اهل وطن بود، درد او نزد طبیب عشق ، به بوی دوا برفت

در روز بیست و سوم دی ماه شصت و هفت شد مرغ روحش از قفس تن رها ، برفت

کتابنامه

باقرزاده، علی:«به مناسبت چهلمین روز درگذشت شادروان مرشد»، ندای یزد، س4، ش173(8/12/1367): 1و4// نیز در فصل نامۀ انجمن ادبی کتابخانۀ وزیری یزد،ش2(بهار 1368): 5-7.

؟: « به مناسبت چهلمین روز درگذشت مرشد»، ندای یزد، س4، ش173(8/12/1367):1.

؟: « به یاد شادروان مرشد»، فصل نامۀ انجمن ادبی کتابخانۀ وزیری یزد، ش2(بهار 1368): 2-4 و 11.

جهانفر،غلامرضا: یزد در آیینۀ زمان، یزد: مؤلف، 1395، ج2: 28.

؟: «زندگی نامۀ مرحوم غلامرضا مرشد»، ندای یزد، س 4، ش168(1/11/1367): 1و 2و4.

شجره نامۀ خاندان مهرشاه یزدی نزد خانوادۀ غلامرضا آگاه.

فخّارزاده، علی محمّد: «زندگی نامۀ غلامرضا مرشد»، سند بنیاد ریحانه الرّسول یزد،شمارۀ 3108(26/8/1380) .

کاظمینی، محمّد: دانشنامۀ مشاهیر یزد، یزد: ریحانه الرّسول، ویرایش دوم، 1382، ج 2: 1406.

؟: «مروری بر تاریخچۀ اتاق یزد» هفته نامۀ تجارت فردا (30/2/1396).

مسرّت، حسین: «انجمن ادبی کتابخانۀ وزیری» ، دانشورز، ویژه‌نامۀ کتابخانۀ وزیری؛ زیر نظر: حسین مسرّت، (تیر 88 13): 10 // گنج کویر (پیشینه و کارنامۀ کتابخانۀ وزیری یزد)، یزد: اندیشمندان یزد،1389 : 77 – 71 // روحانی فرهنگ دوست (یادمان شادروان وزیری یزدی)، یزد: اندیشمندان یزد،1389 : 147 – 146. // کاریز یزد (3 / 7 / 89 13) // یزدان نیوز (8 / 7 / 89 13) (با عنوان: نخستین انجمن ادبی یزد) .

مسرّت، حسین: « این پیر فرهنگی را دریابید» ندای یزد، س 2، ش 71 (7 / 7 / 65 13): 1 و 4.

مسرّت، حسین: یزد، یادگار تاریخ، يزد: انجمن كتابخانه‌های عمومی استان يزد، 1376، ج 1: 349 -350/ تهران: دف، ویرایش دوم،1395: 174.

نیز :

گفت وگو با حسین بشارت (10/9 /1397).

*پیمان یزد، ش 5902.

غلامرضا مرشد ، بازرگانی ادب دوست (1)

حسین مسرّت

غلامرضا مرشد ، فرزند حاج محمّدحسین مرشد (تاجر و عارف مشهور یزد) و صغری مرشد ( فرزند رمضانعلی و او فرزند عبدالکریم و او فرزند عبدالرحیم و او فرزند رجبعلی و او فرزند مهرشاه یزدی) غلامرضا مرشد، خواهر زادۀ آقا علی مرشد، خیرمند معروف یزد است که کارهای خیر وی در زمان قحطی یزد و کمک به مستمندان، زبانزد همگان است. نیز او برادر شیخ عباس( دادستان کرمان) و حسین و شیخ عبدالله و دکتر محمّدحسن مرشد ( وزیر بهداری) است .هم چنین پسر عمّۀ غلامرضا مرشد زاده معروف به آگاه است.غلامرضا در سال 1276 ش (1314ق) در شهر یزد در خانواده ای اصیل، پرهیزکار و شریف و ادب پرور به دنیا آمد. تحصیلات مقدّماتی، صرف و نحو عربی ، ادبیّات عرب، فقه و اصول را در حوزه های علمیّۀ یزد زیر نظر استادان نامی گذراند.او ثلث آیات قرآن مجید و بیشتر اشعار مثنوی مولوی را حفظ بود. وی حتّی به خوشنویس نیز مسلّط بود .سپس به خراسان رفت و در آنجا زبان فرانسه و ترکی و نیز علم هیپنوتیزم ( خواب مصنوعی) را به طور کامل یاد گرفت.آنگاه به یزد برگشت و به کار تجارت و کشاورزی پرداخت .

مرشد به دلیل ذکاوت و هوش ویژه و نیز درستکاری که در کار بازرگانی داشت مورد توجه قرار گرفت و در سال 1311 ش بنابر فهرستی که به پیشنهاد ادارۀ کلّ تجارت و تصویب هیات دولت روبرو شده بود، 12 نفر از منتخبان درجۀ اوّل برای دور دوم فعالیّت اتاق تجارت یزد انتخاب شدند که یکی از آنان غلامرضا مرشد بود:« انتخابات اتاق یزد روز بیستم تیرماه 1311 تشکیل شد و چند روز بعد روزنامه اطلاعات نوشت: «از یزد تلگرافاً راپورت می‌دهند که روز 20 تیر بر حسب دعوتی که از طرف حکومت برای افتتاح اتاق تجارت و معرفی اعضای آن شده بود، ساعت شش عصر روسای دوایر دولتی و طبقات گوناگون در محل اتاق تجارت حاضر و از طرف مدیران حکومت نطق مفصلی درباره وضعیت اقتصادی و فواید اتاق تجارت ایراد شد.» پس از اعلام مجوز و رای‌گیری و ارسال اسامی منتخبان، افراد زیر از سوی هیات دولت در مرحله دوم انتخابات به عنوان اعضای پذیرفته‌شده اتاق تجارت یزد اعلام شدند: حاج‌ابوالحسن وکیل، حاج‌سید‌علی‌اصغر آقا، حسینعلی هراتی، شیخ‌محمود ریسمانی، میرزا ابوالقاسم‌خان معین، محمد پاپلی، ملاعلی اردکانیان، حاج‌علینقی محله، محمد گلشن، میرزا‌کاظم رسولیان، غلامرضا مرشد و غلامعلی خراسانی.ریاست اتاق تجارت یزد بر عهده حاج‌ابوالحسن وکیل‌التجار بود.وی چندی نیز ریاست اتاق بازرگانی یزد و شورای مشورتی آموزش و پرورش یزد را به عهده داشت .

مرشد در کنار تجارت به ادبیّات فارسی نیز علاقه مند بود و خود بر اثر مطالعه و کتابدوستی در ردیف فضلا و دانشمندان قرار داشت.در خانه اش همیشه به روی ادبا گشوده بود در زمان حكومت رضا شاه پهلوی (1320-1304ش) و چندی پس از آغاز به كار شعبۀ انجمن پرورش افكار در يزد كه مجالس سخنرانی و تبليغات آن در مسجد اميرچقماق يزد برگزار مي شد و عمدتاً سخنرانان آن مديران و افراد سازمان های دولتی بودند، به همّت آيت الله حاج شيخ محمود فرساد و با همراهی غلامرضا مرشد، عبدالحسين آيتی، نخستين انجمن رسمی ادبي يزد در سال 1315ش تشكيل شد و جلسات آن هر دوشنبه شب در منزل آيت الله فرساد تشكيل مي شد. برخی از اعضای ثابت انجمن ادبی يزد عبارت بودند از:

1- آيت الله حاج شيخ محمود فرساد، 2- حجّت الاسلام حاج سيدعلی محمّد وزيری، 3- حجّت الاسلام حاج سيدمحمّدرضا اماميان ميبدی، 4- خدارحم دينياريان، 5- غلامرضا مرشد، 6- سيدحسن شكوهی، 7- عبدالحسين آيتی تفتی، 8- سيدعلی افصح زاده، 9- جلال بقايی نائينی، 10- سهراب خسروی، 11- حجّت الاسلام محمّدعلی عالمی«صمصام»، 12- غلامعلی رئيس فرهمند، 13- محمّدحسين ناصر ترك، 14- عبدالحسين ميبدی.

كه از آثار نيك اين انجمن، به غير از رشد و تعالی فرهنگ و ادب يزد و پرورش شعرا، چاپ كتاب ارزنده و به يادماندنی تاريخ يزد، اثر عبدالحسين آيتی بود. وی پس از درگذشت حاج سیدعلی محمّد وزیر، بنیان گذار انجمن ادبی کتابخانۀ وزیری به ریاست انجمن برگزیده شد و سال ها ریاست انجمن ادبی کتابخانۀ وزیری (ارديبهشت 1356 تا دی 1367) را برعهده داشت.مرشد در طول زندگی خود همواره به نیک نامی، درستکاری و حسن خلق زیسته و همواره چه از لحاظ مادّی و چه معنوی (با قلم و بیان ) کوشش در یاری مستمندان داشت و به گفتۀ جهانفر:«مرشد، مرد بدرخورد مردمی که هر کس هرکاری داشت به ایشان مراجعه می کرد و وی با میل و رغبت اقدام می کرد». (جهانفر،ج2 : 28) .وی برادر دکتر محمّدحسن مرشد (وزیر بهداری) بود.مرشد در 23 دی 1367 درگذشت .از سوی کتابخانۀ وزیری مجلس بزرگداشت جهلمین روز درگذشت او در کتابخانه برگزار شد و شاعران به خواندن اشعار خود درسوگ وی پرداختند.

پس از مرگ وی گفتارهای چندی در هفته نامۀ ندای یزد نوشتۀ اقایان محمدعلی فرهمند، علی باقرزاده ومحمدعلی عسکری کامران در وصف وی چاپ شد که به گزیده ای از نوشته ها بسنده می شود: «

امروز برآن شدم که به گفتۀ ابوالفضل بیهقی مورّخ مشهور: «قلم را لختی بگریانم» از بزرگمردی که عمر پر برکت خود را در راه کسب فضیلت و نشر دانش و خدمت به مردم درمانده سپری ساخته بود، یاد نمایم .به گفتۀ گلشن آزادی شاعر خراسان:

هر روز زین خراب غم آباد می روند جمعی که هفتۀ دگر از یاد می روند

این زندگی حلال کسانی که همچو سرو آزاد زیست کرده و آزاد می روند

طرح یادمان بزرگان اردکان

حسین مسرّت

گرا میداشت بزرگانی که دل درگرو توانمندی ، رشد و بالندگی فرهنگ ، ادب ، تاریخ ، علم و دانش بسته اند، کاری است بایسته و ارزنده .ازجمله افتخارات ما ایرانیان این است که در طول تاريخ ، دانشورانی داشته ایم که به پاسداري از هویّت ،زبان و فرهنگ اين مرز و بوم همّت گماشته اند و اينك ما ریزه خوار خوان ادب و دانش آنانیم . برماست که با ارج نهادن به این تلاش ها، نسل کنونی را به رهسپاری در این راه سترگ تشویق و ترغیب کنیم.

******

شهر اردکان همواره مأ من و زیستگاه دانشمندان، فرزانگان و فرهیختگان بوده است ؛چنانکه مؤلّف جامع مفیدی هم در سدۀ 11ق براین باور بوده است:

« این قصبۀ شریفه از قدیم الایّام ،محلّ توطّن فضلا و علما وحکما و منجّمین و دانشمندان بوده و هست و در میان اصحاب هوش به "یونان کوچک" اشتهار دارد»(ج726:3) از اینرو بر بزرگان ،مدیران و اصحاب فرهنگی هر دیار فرض است که اقدامی بایسته و شایسته برای ارجگزاری از تلاش ها و کوشش های آن دانشی مردان انجام دهند تا نسل کنونی همواره در نظر بدارد که هیچ گاه دستاورد سخت کوشی ها واقدامات خستگی ناپذیر آنان از حافظۀ آن قوم و ملّت زدوده نخواهد شد.

در این راستا برخی از سازمان ها ونهادها مانند: ادارۀ کلّ فرهنگ وارشاد اسلامی و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ،در مرکز استان وظیفۀ اصلی شان برگزاری یادمان وهمایش و نکوداشت این بزرگان است و برخی سازمان ها و ادرات مانند: دانشگاه ها ،آموزش و پرورش، حوزۀ هنری ،سازمان فرهنگی وهنری شهرداری و غیره هم هستند که می توانند در این میان به عنوان بازوی اجرایی یا علمی همراه و همیار آن سازمان ها باشند .همواره برگزاری نشست را دو گروه عمدۀ هیئت اجرایی و هیئت علمی عهده دار می شوند.

بی گمان برای هر اقدام فرهنگی نیاز به گروهی کارآمد و توانمند و آشنا به کار است که بتواند وظایف مهم ودشواری چون : تدارکات ، دعوت از سخنرانان و صاحبان قلم و اندیشه و برگزاری را برعهده گیرد و بتواند به خوبی از انجام آن از زمان تصویب نهایی تا زمان افتتاحیه و اختتامیه برآید .

دیار اردکان که در طول سده های اخیر بزرگانی را درعرصه های گوناگون علمی و فرهنگی داشته و دارد، شایستگی برگزاری نشست های گوناگونی نیز برای پاسداشت ارجمندی آن بزرگان دارد و چنانکه حافظۀ فرهنگی یاری می دهد در این سال های اخیر که بسیاری از شهرها وحتّی بخش ها ،جلسات آبرومند و با شکوهی برای بزرگان خود برپا کرده اند؛درشهر تاریخی و فرهنگی اردکان آن گونه که شایسته و بایسته است کاری در خور صورت نگرفته و بجز چند آیین مختصر که براستی در خور شأن و جایگاه آن فرهیختگان نبوده ،اقدامی بجا انجام نگرفته است.

در نگاهی گذرا به پیشینۀ رجال فرهنگی و تاریخی واردکان به نام هایی برخورد می شود که هرکدام در رشتۀ خود بر تارک نام ها می درخشند .اندیشمندانی چون : دکتر حسین محبوبی ، آیت الله فرساد، آیت الله فاضل ، دکتر رضا داوری ،آیت الله خاتمی ، دکتر ملک افضلی ، شیدا اردکانی ، دکتر سیدمحمّد خاتمی ،دکتر ضیائی، آیت الله فکور، دکتر حائریان، مجدالعلماء ، صدرالفضلاء، آیت الله محقّق داماد، دکتر مصطفی محقّق داماد،دکتر سید محمود طباطبایی، دکتر سیدعلی محقّق داماد، حجّت الاسلام محمّد حسین بهجتی «شفق»، گلشن اردکانی و ده ها نام سرفراز وبرفراز دیگر که در این کوتاه سخن نمی گنجند.

باشد که با تدبیری شایان و همتّی تابان و پی ریزی ستادی کارآ ، آگاه و آشنا به تاریخ وفرهنگ این دیار ، زمینه های برگزاری هرچه بهتر یادمان آن دانشی مردان فراهم آید.

بی بی فاطمه گلشن و آثار خیر او در یزد* (2)

حسین مسرّت

حمّام گلشن با سه باب مغازه و زمین محصور جنب آن در تاریخ 2/2/1332ش توسّط بی بی فاطمه، وقف برعام شده است؛ و مصارف آن به غیر از حمّام، به صرف دارالایتام ، بیمارستان، زایشگاه و روشنایی، آب و نمک آب انبار حاج علی اکبر پدرش و نیز کمک به مستمندان و بینوایان برسد. (عرفان فر، ج2: 475- 476)

نیز در تاریخ 10/8/1333 ش چند باب دکان را در برزن خرّمشاه یزد، وقف بر همین آب انبار پدرش کرده است.(همان: 476)

3- آب انبار فاطمۀ گلشن: این آب انباردر زمینی به مساحت 400 مترمربّع در نزدیکی حمّام قرار دارد و وقف عام است.

4 - آب انبار گلشن: این بنا در جنب برزن تل ، روبه روی هتل لاله (خانۀ گلشن) قرار دارد و از بناهای دوران معاصر است. سال ساخت آب انبار1328شمسی است. آب انبار، دو پاشیر و پلکان جداگانه برای استفادۀ مسلمانان و زرتشتیان دارد. و درزمینی به مساحت چهارصد متر مربّع ساخته شده است.

بنای نامبرده به شمارۀ 2300 به تاریخ 9/1/1378 در فهرست آثار ملّی کشور به ثبت رسید. معمار آن استاد محمّد مطلّب‌زاده با دستیاری فرزندش استاد حسین بود و کارگرانی از اهالی محلّۀ خرمشاه یزد آن را ساخته‌اند. مخزن آن 2000 مترمکعّب آب را در خود جای می‌دهد و چندین هزار نفر تشنه‌کام را در گرمای کویز یزد، به رایگان، سیرآب و شادمان می‌ساخته است. این آب‌انبار به مانند چندین آب‌انبار واقع در محلّه، از آب وقف‌آباد سرشار می‌شده و پس از آنکه آب وقف‌آباد کم و نایاب شد، از آب چاه پر می‌شد.

نسبت به دیگر شهرهای کویری ایران، ارتفاع بادگیرهای یزد بیشتر است. بلندی بادگیر آب‌انبارها بین 4 تا 5 متر است، امّا ارتفاع بادگیر شش بادگیری به 12 متر و بادگیر گلشن به 13 متر می‌رسد. این آب انبار «دارای چهار بادگیر چهاروجهی است که در فواصل یکسان بر کنار محیط مخزن دایره‌ای شکل آب‌انبار و از سطح زمینی به ارتفاع 13 متر برافراشته شده‌اند.... آب‌انبار گلشن از نظر معماری، نوع مصالح و نمای آجریِ خوش نقش مدخل و پوشش آجری پشت گنبد درخور توجّه و اهمیّت است. » (تفتی، معرّفی برخی ابنیه: 6)

بر کتیبۀ مرمرین شمالی سردر به خطّ نستعلیق، این عبارات و مادّه تاریخ که نشان از اخلاص واقف آن است، به چشم می‌خورد:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

المال و البنون زینة الحیوة الدّنیا و الباقیّات الصّالحات خیر عند ربّک ثواباً و خیراً ملاً. این آب‌انبار به همّت بانوی نیکوکار، حاجیّه بی‌بی‌ فاطمه گلشن، بنت مرحوم حاجی‌علی‌اکبر محلّه تلی و کوشش همسر ارجمند ایشان حاج آقا حسین گلشن، فرزند مرحوم حاجی عبدالحسین ساخته شده که عموم از آب آن جهت آشامیدن و تطهیر و اجرای فرائض دینی استفاده و برای آنان طلب مغفرت نمایند. تاریخ جمعه 16 شعبان 1377 مطابق 16 اسفند 1337.

این دو بیتی زبان حال فاطمۀ گلشن، بانی آب‌انبار گلشن است:

ساخت این مصنعه را فاطمۀ پاک‌نهاد

به دو عالم اثر خیر همآغوشش باد

پی تاریخ بنا واقفۀ ماجده گفت:

«هر که از مصنعه آبی ببرد، نوشش باد»

1377 ق (مسرّت، آب انبارها:251-252)

5 - خانۀ گلشن «هتل سنّتی لاله» : با مساحت هزار و چهارصد متر مربّع را حاج علی اکبرُمرَوِج محله تَلی، درمحلّۀ تل، انتهای کوچۀ دروازه قصاب ها، جنب آب انبار گلشن ساخته است و به دخترش، بی بی فاطمه، و دامادش، حاج آقا حسین گلشن، بخشیده است به همین دلیل به «خانۀ گلشن» معروف شده است. قدمت ساخت آن 120 سال و به ثبت میراث فرهنگی رسیده است. این خانه: 1100مترمربّع زیربنا، سه حیاط، شامل بیرونی، اندرونی و نارنجستان و تعداد 17اتاق (به همراه حوضخانه) و دو در ورودی در دو کوچۀ جنوبی و شرقی دارد و نیز دارای چندین فضای کاربردی (مانند: آشپزخانه و چایخانه) است.

راهروی سمت راست، کنار طاقچه در پای در ورودی، اتاق سه دری که اتاق ویژۀ بی بی فاطمۀ گلشن بود، جای پنهان کردن گنج بوده است. که سازمان میراث فرهنگی یزد، در سال1375هنگام بازسازی آن را کشف و برابر قانون، ضبط نمود. در این خانه هر ساله در ایّام محرّم، آیین روضه خوانی برپا می شد.

خانۀ پدری وی در هم اکنون تبدیل به هتل سنّتی لاله شده است.

حاجیه بی بی فاطمه گلشن بی بی فاطمه درسال 1373درگذشت. او از سال های 1320 تا پایان عمر در منزل پدری اش در محلۀ تل زندگی می کرد.

*پیمان یزد، س30، ش 5897.

بی بی فاطمه گلشن و آثار خیر او در یزد* (1)

حسین مسرّت

حاج محمّدتقی تاجر یزدی (متوّفای 1335ق)، همسری به نام آمنه خاتون، فرزند عبدالغفور داشت. وی برای رفاه خانوادۀ خود مجموعۀ دارالواقعه را در محلّۀ خیمه گاه کربلا از حاج مهدی ابن مرحوم جوهر البغدادی در 19رجب 1316 ق خریداری کرده تا در موقع سفر به عتبات در آسایش باشند. محمّدتقی دارای سه پسر به نام های: حاج عبدالرّسول (پدر حاج محمّدتقی رسولیان)، حاج علی اکبر و حاج احمد بود که به ترتیب به معرّفی آن ها و فرزندان و نوادگان آن ها پرداخته می شود:

حاج علی اکبر

دومین فرزند حاجی محمّدتقی، حاج علی اکبر محلّه تلی( متوفّای 1343ق) بود که بعدها نام خانوادگی مروّج یزدی را از همسرش سکینه (متوفّی 1344 ق) دختر حاج محمّدحسین گرفت .(حسین بشارت) امّا در اسناد ثبت احوال یزد، نام خانوادگی سکینه دختر حسین، رسولیان است. وی بانی آب انبار حاج علی اکبر در برزن خرّمشاه یزد است.(مسرّت، آب انبارها: 276) ، حاج علی اکبر، دارای یک پسر (در همان جوانی براثر اصابت گلوله کشته شد.حسین بشارت) و یک دختر به نام حاجیه بی بی فاطمۀ مروّج یزدی معروف به گلشن بود. ( امّا در اسناد ثبت احوال یزد، نام خانوادگی وی رسولیان است). (متولّد 5/11/1280ش) (مرآت،به نادرست تاریخ تولد اورا 1290ش نوشته است.)

بی بی فاطمه از پدرش به ثروت زیادی می رسد، وی از خیرمندان یزد بود و همواره در جیب خود سکّۀ نقره داشت و به تهیدستان می بخشید، آب انبار فاطمۀ گلشن در برزن پنبه کاران کنونی و آب انبار و حمّام فاطمۀ گلشن و مسجد فاطمیّه واقع در بلوار منتظر قائم، از یادگارهای اوست .

بی بی فاطمه ابتدا همسر میرزا محمدهاشم رسولیان (پسر عمویش) بود و بعد به عقد حاج حسین آقا گلشن[1] درآمد و از هیچ کدام صاحب فرزند نشد و بدین ترتیب نسل حاج علی اکبر تمام شد.بی بی فاطمه برای اینکه نام نیکی از خود باقی بگذارد، ساخت آب انبار دودهانه (برای مسلمان و زرتشتیان) با یاری همسرش حاج حسین آقا گلشن در اسفند 1337ش در کوی تل که ترکیبی از باشندگان مسلمان و زرتشتی را دارد، آغاز کرد.

اهمیّت این آب‌انبار بدان است که در صد قدمی آن چندین آب‌انبار، مانند شش بادگیری، زیر بازارچۀ محلّۀ تل و لرد آسیاب وجود دارد و نشان دهندۀ انبوهی جمعیّت آن محل است که بعدها به نام کوی پنبه‌کاران (در گویش بومی یزد: پنبه گرون) یا محمّدی نامیده شد. بی‌گمان، گلشن با این نیّت پاک تا سالیان سال نام خود و همسرش را به نیکی بر جای نهاده و باعث روان‌آمرزی پدران خود گردیده است. در حقیقت آب‌انبار، باقیّات الصّالحات و صدقۀ جاریّۀ اوست.

او در دهۀ 40 اقدام به ساخت برخی بناهای عمومی وعام المنفعه نمود که به تعدادی ازآن ها اشاره می شود :

1 – مسجد فاطمیه؛ وی زمینی به مساحت هزار مترمربع، کنار حمام ،جهت ساختن مسجد وقف نمود که در سال 1358مسجد فاطمیه در آن بنا گردید.

2 - حمّام گلشن: این حمّام با مساحتی حدود 600 مترمربع درمیدان مارکار، ابتدای بلوار منتظرقائم، درکوچۀ حمّام گلشن، در سال 1331 ش به دستور او ساخته شد که تا سال 1380 ش فعّال بود. این حمّام به دلیل وجود ساختمان های جدا گانۀ مردانه، زنانه و زرتشیان دریک محل تا اندازه ای منحصربه فرد است. نیز در بالای هر درب ورودی، کتیبه ای قرار دارد. این بنا تاکنون به ثبت میراث فرهنگی نرسیده و هم اکنون کارگاه نجّاری و انبار کالاست.


[1] - جالب است که حاج حسین گلشن هم دو همسر به نام فاطمه داشته ،امّا از همسر دوم صاحب چند فرزند شد.